مجله نوجوان 10 صفحه 6

کد : 131635 | تاریخ : 18/06/1395

در پاریس و در یک غروب پاییزی من از مصاحبت دوست قدیمی­ام، آقای سی آگوست دوپین، لذت می­بردم. ما در کتابخانه او نشسته بودیم که ناگهان در باز شد و آشنای قدیمی، آقای "جی" رئیس پلیس پاریس وارد شد. ما از دیدنش خوشحال شدیم، چون سال­های زیادی بود که او را ندیده بودیم. آقای جی گفت که او برای مشورت کردن در مورد یک مسأله اداری که حسابی باعث دردسرش شده، آمده است. -من در چند کلمه جریان را خواهم گفت، اما قبل از آن باید بدانید که این مسأله کاملا محرمانه است و اگر کسی از مطرح شدن آن باخبر شود من کارم را از دست خواهم داد. -ادامه بدهید. -خب، من اطلاعاتی بدست آوردم که بر اساس آنها یک نامه بسیار مهم از قصر سلطنتی دزدیده شده؛ دزد آن یکی از وزیران، آقای «دی» است، اما صاحب نامه که به شدت به آن احتیاج دارد به خاطر مقام آقای دی نمی­تواند علناً موضوع را فاش کند، بنابراین کار را به من سپرده است. اولین اقدام من مراقبت از آپارتمان آقای دی بود که البته به صورت کاملاً سری انجام می­شد. خوشبختانه آقای دی رفتار منظم روزمره­ای دارد. او اغلب شب­ها، خانه نیست و تعداد خدمتکارانش محدوداند که آنها هم شب­ها آپارتمان را ترک می­کنند. همان­طور که می­دانید من کلیدهایی دارم که می­توانم با آنها در همه خانه­های پاریس را باز کنم. الان سه ماه است که من هرشب آپارتمان او را می­گردم. اگر من بتوانم نامه را پیدا کنم به پاداش بزرگی دست پیدا خواهم کرد. من به این یقین رسیده­ام که دزد، خیلی خیلی باهوش­تر از من است. من گوشه گوشه آپارتمان او را گشته­ام اما هنوز محل اختفای نامه را پیدا نکرده­ام. من حرف او را قطع کردم و گفتم: «شاید آقای دی نامه را جای دیگری پنهان کرده باشد.» -اوه، نه، مأموران پلیس بارها با لباس دزدها، جلوی او را گرفته­اند و از سر تا پایش را وارسی کرده­اند. - پس دقیقاً برای ما تعریف کنید که کجاهای آپارتمان را گشته­اید. مأمور پلیس گفت: «من تجربه­های مشابه فراوانی دارم، بنابراین آپارتمان را اتاق به اتاق گشته­ام و روی هر یک از اتاق­ها یک هفته وقت صرف کرده­ام. ما همه کشوها را گشته­ایم و با توجه به تجاربم می­توانم ادعا کنم، کشوی مخفی در اتاق­ها وجود نداشته. ما تمام صندلی­ها را گشته­ایم و رویه میزها را هم باز کردیم تا زیر آنها را بگردیم. من فوراً اعتراض کردم: «آقای پلیس؛ قبول کنید که شما نمی­توانید همه اجزای وسایل خانه را بگردید. او گفت: «کاملاً درست است ولی ما کار بهتری کردیم. ما با یک ذره­بین خیلی قوی، جاهای باقی مانده را بررسی کردیم. هیچ اثر انگشتی که دال بر بازشدن آن وسیله باشد روی وسایل خانه وجود نداشت. ما تقریباً این آپارتمان را سانتی­متر به سانتی­متر گشته­ایم. ما تک تک سنگ­های حیاط و باغچه را بررسی کرده­ایم و ... -کتابخانه چطور؟ -تک تک ورق­های کتاب­ها و جلد آنها. - کف زمین و زیر فرش­ها؟ -البته؛ ما همه فرش­ها را جمع کردیم و زیر آنها را به دقت گشتیم. - و کاغذ دیواری­ها؟ -بله -و سقف؟ -بله -بنابراین حتماً اشتباهی شده و نامه در آپارتمان نیست! بعد از رد و بدل شدن این سؤال و جواب­ها بین من و رئیس پلیس، او که از پیدا کردن نامه، ناامید شده بود از دوپین خواست تا او را راهنمایی کند. دوپین گفت: -به نظر من شما یک بار دیگر آپارتمان را بگردید. پلیس گفت: «ولی من تقریباً مطمئنم که جایی در آپارتمان نمانده و نگرانم که نامه بیرون از آپارتمان باشد.» دوپین گفت: «من عقیده بهتری ندارم. راستی مشخصات نامه چیست؟» پلیس مشخصات دقیق نامه را از روی کاغذ مهر و موم شده­ای برایمان خواند و غمگین­تر از قبل ما را ترک کرد. یک ماه بعد، درست همان روزی که من به ملاقات دوپین رفته بودم، رئیس پلیس باز به سراغمان آمد. اولین سؤالی که من از او پرسیدم درباره سرنوشت نامه گمشده بود و او با ناراحتی تمام توضیح داد که نامه هنوز پیدا نشده ولی پاداش یابنده آن دو برابر شده است و خود او هم حاضر است به خاطر موقعیت شغلی­اش 50000 فرانک به یابنده هدیه دهد. تحویل بدهید می­توانید نامه­تان را ببرید.» هر دو ما؛ من و رئیس پلیس کاملاً شوکه شده بودیم. برای لحظاتی رئیس پلیس قادر نبود هیچ کلمه­ای بگوید، اما به خودش مسلط شد. او خودکاری برداشت و چک 50000 فرانکی را امضاء کرد و به دوپین داد. دوپین چک را بررسی کرد و در جیبش گذاشت، سپس به طرف کشوی کوچکی رفت و آن را باز کرد و نامه­ای را بیرون آورد و به رئیس پلیس داد. رئیس پلیس نامه را بررسی کرد و وقتی از درستی آن مطمئن شد، بدون خداحافظی و به سرعت از خانه دوپین خارج شد. دوپین با آرامش خروج او را تماشا کرد و با لبخند شروع به توضیح دادن ماجرا برای من کرد. دوپین گفت: «من آقای دی را می­شناختم. او شاعر و ریاضی­دان است، پس باید خیلی باهوش باشد، بنابراین او می­تواند همه اقدامات پلیس را پیش­بینی کند و خودش را برای مقابله با آنها آماده کند. به نظر من او عمداً اغلب شب­ها به

[[page 6]]

انتهای پیام /*