
سرمقاله
                  داد و بیداد از 
                    این روزگار 
شاید همه چشم به آسمان داشتند که باران بیاید و بگویند: 
ببارای بارون ببار 
به حال عاشقان این دیار 
امام پرندههای فلزی و غول پیکر آمدند با سوغاتی خانمانسوز که همه 
چیز را سوزاند و بذر مرگ را روی زمین ساده و بارور حلبچه پخش
 کرد.  وقتی به یاد عکسهایی که بعد از بمباران شیمیایی حلبچه 
دیدم،  میافتم،  تمام بدنم میلرزد و اشک در چشمانم حلقه میزند. 
تصویر مادری که صورت دختر 5 سالهاش را کنار جوی آب میشست 
تا شاید چشمانش دوباره ببیند و هر دو آرام آرام در آغوش هم شهید 
شده بودند.  تصویر پیرمردها  پیرزنهای ناتوانی که در تقلای زنده 
ماندن،  میان کوچهها و خیابانها با چشمان باز شهید شده بودند و 
صدها تصویر دیگر که دل فراموشکار و بی رحمی میخواهد تا از یاد 
ببرد.  راستی چقدر از این فاجعه انسانی میدانیم و جز در سالروز رخ 
دادن این اتفاق ـ 25 اسفند ـ به مردم بی گناهی که کشته شدند،  فکر 
می کنیم؟  
البته امروزه بحثهای زیادی بر سر عوامل زمینه ساز بمباران 
شیمیایی حلبچه و دیگر نقاط،  انجام شده و به این بهانه،  جنایتهای 
قدرتهای جهانی مطرح میشود،  اما آیا ما هم همین قدر به قربانیان 
این فاجعه فکر میکنیم؟  
گذشت زمان همیشه برای آدمی،  ترفند مناسب و کارگشایی بوده 
تا غمها  و دردهایش را فراموش کند اما  گاهی غبار این فراموشی روی 
بسیاری از دردهای مشترک بشری را میگیرد و خون قربانیان این 
فجایع را به دست تاریخ میسپارد.  
22 اسفند،  روز بزرگداشت شهدایی است که همه مان میدانیم چه 
کردند و 25 اسفند،  سالروز بمباران شیمیایی حلبچه و کشتار صدها 
تن از مردم غیر نظامی و بی گناه.  یادشان را 
گرامی میداریم و در 
پاسخ به غفلتی که دچارمان کرده میگوییم: 
داد و بیداد از این روزگار. ...
  [[page 3]] 
                
                
                انتهای پیام /*