مجله نوجوان 11 صفحه 26

کد : 131691 | تاریخ : 18/06/1395

مجید صالحی چنین است رسم سرای سگای درشت...! و یک استخوان بزرگ بود. ..خیلی بزرگ اونقدر که خیلی ذوق کرد و یک دفعه چشمش به یک چیز عجیب افتاد!... استخوان رد به دندون گرفت... و دوید... دوید. ..از کوهها گذشت.. تا به یک جای خلوت رسید و مطمئن شد کسی نیست... اونو خورد. .. ...و فکر کن چه اتفاق برایش افتاد؟!... اگه یه روز دیدید که یک سگ گرسنه داره قدممی زنه... اونو به دندون گرفت و مطمئن شد که کسی اونو ندیده از جنگلها گذشت و دوید...و دوید...و دوید... بعد که به خودش اومد دید هیچ کس و هیچ چیز ده رو برش نیست و...

[[page 26]]

انتهای پیام /*