مجله نوجوان 13 صفحه 27

کد : 131764 | تاریخ : 18/06/1395

من دیگر پیر شدهام ولی فرزندی در کنارم نیست و در تمام هستی پیوندی محکمتر از پیوند پدر و فرزند و جود ندارد و ادامه داد: یکی بی زبان مرد آهنگرم ز شاه آتش آید همی بر سرم من آهنگری بیزبانم که تو همواره به من ظلم و ستم کردهای.» قسمت سوم داستانهای شاهنامه کاوه آهنگر ضحاک از سخنان بیپرده و بیباکانه کاوه تعجب کرد و درحالی که بسیار ترسیده بود دستور داد که پسر کاوه را آزاد کنند. آنگاه به کاوه گفت: «تو نیز باید همانند دیگران گواهی دهی که منم به مردم ستمی نکردهام.» وقتی کاوه متن گواهی ضحاک را خواند رو به سران کشور فریاد زد: خروشید کای پایمردان دیو بریده دل از ترس کیهان خدیو همه سوی دوزخ نهادید روی سپر دید دلها به گفتار اوی نباشم بدین محضر اندر گواه نه هرگز براندیشم از پادشاه ای همراهان و بندگان دیو و ای کسانی که از خدا نمیترسید و دل از خدا بریدهاید! همه شما برای اینکه به حرف ضحاک گوش کردهاید و به خوبی او گواهی دادید به دوزخ میروید. برای چه دادگری و عدالت او را تأیید کردید. من از پادشاه نمیترسم و این گواهی را امضا نمیکنم. سپس گواهی ضحاک را پاره و لگدمال کردو خروشان و غوغاکنان از کاخ ضحاک بیرون رفت. وقتی کاوه از کاخ پادشاه خارج شد مردم کوچه و بازار به او پیوستند و بر علیه ضحاک ماردوش قیام کردنمد. کاوه چرم پارهای که هنگام آهنگری به سینهاش میبست را بر سر چوبی بست و به اتفاق مردم به سوی جایگاه فریدون رفتند. وقتی به خانه فریدون رسیدند فریدون آن چرم پاره را که کاوه بر چوب بسته بود با جواهرات و گوهرهای فراوان تزیین کردو آن را درفش کاویانی نامید. ادامه دارد ...

[[page 27]]

انتهای پیام /*