مجله نوجوان 16 صفحه 9

کد : 131782 | تاریخ : 18/06/1395

طنز شعرهایی از ایرج میرزا دو نفر دزد، خری دزیدند سر تقسیم به هم جنگیدند آن دو بودند چو گرم زد و خورد دزد سوم خرشان را زد وبرد! داشت عباس قلی خان پسری پسر بی ادب و بی هنری اسم او بود. «علی مردان خان» کلفت خانه ز دستش به امان پشت کالسکه مردم می جست دل کالسکه نشین را می خست هر سحر گه دم در بر لب جو بود چون کرم به گل رفته فرو بسکه بود آن پسره خیره و بد همه از او بدشان می آمد هر چه می گفت، لله، لج می کرد دهنش را به لله، کج می کرد هر کجا لانه گنجشکی بود بچه گنجشک در آوردی زود هر چه می دادند می گفت کم است مادرش مات که این چه شکم است! نه پدر راضی از او، نه مادر نه معلم، نه لله، نه نوکر ای پسر جان من این قصه بخوان تو مشو مثل علی مردان خان

[[page 9]]

انتهای پیام /*