مجله نوجوان 25 صفحه 10

کد : 131855 | تاریخ : 18/06/1395

یاد دوست جویبار خاطرات خواب عجیب مصطفی آن شب ، امام و مصطفی- فرزند بزرگش - در خانه یکی از دوستان مهمان بودند. بیرون خانه ، هوا سرد بود. آنها زیر کرُسی نشسته بودند و با هم حرف می زدند. ناگهان یکی از مهمانها رو به مصطفی کرد و گفت : "آقا مصطفی! شنیده ام خواب عجیبی دیده ای. برای حاج آقا هم تعریف کرده ای؟" مصطفی که نوجوانی لاغر اندام بود ، لبخندی زد و گفت : "نه. "امام به چهره فرزند خود خیره شده بود و چیزی نمی گفت. همان مرد گفت : "برای بعضیها تعریف کرده ای. حالا بگو حاج آقا هم بشنوند." مصطفی باز به چهره امام نگاه کرد ، ولی باز امام چیزی نگفت. تا اینکه یکی دیگر از دوستان به حرف آمد : "حاج آقا! اجازه بدهید بگوید. خواب عجیبی است شنیدن دارد." امام نفس عمیقی کشید و گفت : "چیه مصطفی؟ بگو!" مصطفی به آرامی تعریف کرد : "چند شب پیش خواب دیدم در مجلسی هستم که همه دانشمندان در آنجا نشسته اند : فارابی ، ابن سینا ، بیرونی ، فخر رازی ، خواجه نصیر طوسی ، علّامه حلّی ، ملّاصدرا و حاج ملّاهادی سبزواری..." دوستان امام با تعجب به دهان مصطفی چشم دوخته بودند. او بعد از مکثی ادامه داد : "مجلس بسیار بزرگی بود. من هم خوشحال بودم که همه این دانشمندان در یک جا جمع شده اند و آنها را می بینیم." مصطفی سکوت کرد و به صورت مهربان پدر نگاه کرد. امام پرسید :"خُب بعد چه شد؟" مصطفی کمی جا به جا شد و گفت : "در همان وقت دیدم که شما داخل شدید. همه دانشمندان بلند شدند و به استقبال شما آمدند و شما را در بالای مجلس نشاندند." حرف مصطفی که به اینجا رسید ، امام با لحن جدّی پرسید : "این خواب را تو دیده ای؟" مصطفی خندید و گفت : "بله." امام فوری گفت : "تو بیخود چنین خوابی دیده ای!" با این حرف امام همه خندیدند و لحظه ای بعد ، خود امام هم لبخندی زد. نوجوانان دوست

[[page 10]]

انتهای پیام /*