مجله نوجوان 25 صفحه 15

کد : 131860 | تاریخ : 18/06/1395

سوژه طلایی بدن انسان زنگ انشا موضوع انشا : بدن انسان من از بی پولی پدرم ازاب می کشیدم تا اینکه یکبار ریازی ام سفر شد و با پررویی به بابایم گفتم که اگر او هم مسل بابای دوستم کارخانه دار بود و برایم معلّم خسوسی می گرفت من -20- می شدم بعد بابایم گفت که تو خودت کارخانه داری و اسم کارخانه ات بدنت است که مثل یک ماشین کار می کند و ثرمایه ازیمی است من به حرفهای پدرم خوب گوش کردم و دیدم راست می گوید چون من بجای دزدگیر چشم دارم و به جای ماشین حساب مغز دارم و به جای جاده و ریل رگ دارم و به جای اسکلت آهنی استخوان دارم و به جای آجرنما پوست دارم فقط هرچی فکر کردم نفهمیدم کارخانه من چه تولیدی دارد چون مثلا کارخانه بابای دوستم سیمان تولید می کند ولی کارخانه بدن من فقط کار بد تولید می کند و بخاطر همین است که ریازی سفر شده ام!

[[page 15]]

انتهای پیام /*