شعر
بهار را باور کن
باز کن پنجره ها را ، که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
***
همه چلچله ها برگشتند
وطراوت ار فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل بدامن کرده است.
باز کن پنجره ها را ، ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگها پژمردند؟
***
هیچ یادت هست
توی تاریکی شبهای بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد؟
با سر و سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
***
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمن زار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد!
***
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
فریدون مشیری
برای دل ساده من
برای دل ساده ای مثل من
عشق چیزی طبیعی است
طبیعی تر از آسمانی که دلگیر و دیر است
طبیعی تر از تک درختی که از درک خاصیت فصلها ناگزیر است
طبیعی تر از خاطر زرد و غمگین جنگل
که بسیار تنهاست
و از شاخه افتادن سیب بعد از رسیدن
و نزدیک چون ، نسبت گریه با من
در این روزگاری که تا عشق ، فرسنگها سال نوری است
برای دل عاشقی مثل من
عشق چیزی ضروری است
مریم نوابی نژاد
نوجوانان
دوست
[[page 23]]
انتهای پیام /*