شعر
تولد
به راز آب می اندیشم
به مهربانی باران ، که در ادامه عشق
تمام هستی خود را به خاک می بخشد
و خاک هیچ نمی گوید
به غیر زایش و رویش
و خاک هیچ نمی گوید
سلام سمت درختان
سلام خوبی خاک
دوباره پنجره روبرو صدایم کرد
کسی به هیات باران
کسی به شکل بهار
کسی که فرصت خوبی داشت
نگاه کردم و دیدم
در انتظار دلم
کسی تولد خود را کاشت
محمدرضا عبدالملکیان
فرسوده سنگ
دیری است که دل ، آن دل دلتنگ شدن ها
بی دغدغه تن داده به این سنگ شدن ها
آه ای نفس از نفس افتاده ، کجا رفت
در نای نی افتادن و آهنگ شدنها
کو ذوق چکیدن ز سرانگشت جنون ، کو؟
جاری به رگ سوخته چنگ شدن ها
زین رفتن کاهل ، چه تمنای فتوحی
تیمور نخواهی شد از این لنگ شدن ها
پای طلبم بود و به منزل نرسیدم
من ماندم و فرسوده فرسنگ شدن ها
ساعد باقری
پیام نوزاد
هر نوزاد
با این پیام به دنیا می آید
که خدا هنوز از انسان
نومید نیست.
رابینت رانات تاگور
نوجوانان
دوست
[[page 23]]
انتهای پیام /*