مجله نوجوان 32 صفحه 23

کد : 132120 | تاریخ : 18/06/1395

شعر بالهای تو ابر چشمهای من حرف تازه داشت نم نمک جمله های خیس را در کویر شانه تو گذاشت *** شانه های تشنه ات قطره قطره آب را چشید سایه تو یک پرنده شد با جوانه دو بال در غروب سمت آسمان پرید... کبرا بابایی حتی ستاره ای ... خود را شبی در آینه دیدم ، دلم گرفت از فکر این که قد نکشیدم ، دلم گرفت از فکر این که بال و پری داشتم ولی بالاتر از خودم نپریدم ، دلم گرفت از این که با تمام پس انداز عمر خود حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت کم کم به سطح آینه ام برف می نشست دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت دنبال کودکی که در آن سوی برف بود رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت نقاشی ام تمام شد و زنگ خانه خورد من هیچ خانه ای نکشیدم دلم گرفت شاعر کنار جوی ، گذر عمر دید و من خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت سیدمهدی نقبایی نوجوانان دوست

[[page 23]]

انتهای پیام /*