مجله نوجوان 33 صفحه 7

کد : 132140 | تاریخ : 18/06/1395

دکتر می شوم دلش می خواست بازگردد. به نقاشی گل کشیدن روی دو خط شکسته به اسم کوه ، زیر یک توپ زرد به اسم خورشید که همیشه شکل مادر می شه با گونه های سرخ و دهان پرخنده. دلش می خواست بازگردد به روزگار کشیدن ِ «آ» ، بخش کردن «باران». به روزی که می پرسیدند در آینده می خواهی چه کاره شوی؟ او می گفت : دکتر. بغل دستی اش مهندس. پشت سری خلبان ، رو به رویی پلیس.... به روزگاری که فردایش که خسته می شد ، چیز دیگری از آب درمی آمد. با دست پیشانی اش را پاک کرد. رد روغن سیاه ، دست مالیده شد ، روی خطوط عرق کرده پیشانی . کسی به پهلویش زد. یک کفش واکس زدن که اینقدر معطلی ندارد. شفا که نمی دهی. تازه کفشم را هم خراب کردی. پاک کردن واکس سیاه از روی تنه قهوه ای کفش و گفت : چشم! چشم! دکتر می شوم فردا ... کفشهای دامادی مرد همیشه قبل از اینکه با زنش به مهمانی برود. کفشهایش را واکس می زند ، حتما باید تمیز و براق باشند. مثل روز اول ، همسرش چادر را که روی سرش می اندازد ، تارهای سپید موی سرش زیر سیاهی چادر پنهان می شود. به مرد می گوید : زود باش ، دیر شد. مرد کفشش را نشانش می دهد ، یادگار شب عروسی اش است. روزهای قبل از جنگ ، این کفشها پاهایش را تا دم خانه عروس کشیده اند و این با ارزش ترین و بهترین کاری است که در تاریخ عمر یک کفش مردانه ثبت می شود. هر دو به کفشهای سیاه و براق نگاه می کنند و لبخند می زنند. مرد کفشها را جفت می کند. چوبهای زیربغلش را از کنار دیوار برمی دارد و بلند می شود. دنباله های خالی شلوارش روی هوا تاب می خورند. پشت سر زن راه می افتد. کفشهای شیک و تمیز دامادی از کنار جاکفشی ، زن و مرد را نگاه می کنند. نامه مادر هوا آفتابی است و کمی باد می آید. مرد از کنار قبرها می گذرد. کنار یکی از آنها که متعلق به زنش است ، می نشیند روی یک تکه روزنامه. کلاهش را از سر برمی دارد ، زیرلب چیزی می گوید بعد کاغذ و خودکاری را در می آورد عینکش را به چشم می گذارد. دوباره به سنگ قبر نگاه می کند. زمان فوت ، پنج سال پیش است. می گوید : خوب عزیزم هرچی دلت می خواد بگو تا بنویسم فقط یواش یواش بگو که جا نمونم. و شروع می کند. سلام به پسر عزیزم افشین امیدوارم حالت خوب باشد. دلم مثل همیشه برایت تنگ شده ، برای بغل کردنت ، بوسیدن و نگه کردنت یک ذره شده. عکسهایت را دیدم. بعد از پانزده سال برای خودت مردی شده ای. یک مهندس خوب که مادر روزی هزار بار دورش می گردد. راستی عزیزم پدرت هم خوب است ، سلام می رساند. آن گوشه نشسته روی مبل و چُرت می زند. دیگر حسابی زوارش در رفته. دماغش را بگیری جانش در می آید. به همسر و دوستانت سلام برسان. دخترت را هم از طرف من و پدر ببوس. همیشه چشم به راه آمدنت هستم. مادرت پروانه. برسد به دست مهندس افشین در آلمان. نوجوانان دوست

[[page 7]]

انتهای پیام /*