مجله نوجوان 36 صفحه 5

کد : 132246 | تاریخ : 18/06/1395

تعریف کرد. وقتی حرفهایش تمام شد ، پیرمرد دوباره دراز کشید و چشمهایش را بست. یک زنبور عسل از راه رسید و با خیال راحت روی بینی او نشست. او توجهی نکرد و پیتر فکر کرد که خوابش برده ، اما در همین وقت به حرف آمد و گفت : تو پسر قوی ای هستی و به نظر من باید خیلی راحت ورزیده شوی. باید یک راهی باشد. فکر می کنم اگر همین جا دراز بکشم و فکر کنم ، یک راه خوب پیدا می کنم. پیتر روی یک جعبه نشست و به پیرمرد که دراز کشیده و چشمانش را بسته بود ، خیره شد. مدتی بعد آقای زیک چشمهایش را باز کرد و گفت : حالا که بیکاری ، بهتر است آن اره را برداری و این چوبهایی را که این اطراف ریخته ، اره کنی. صدای اره کشیدن به تمرکز من خیلی کمک می کند. پیتر از اینکه کاری از دستش برمی آمد ، خوشحال شد. اره را برداشت و کارش را شروع کرد. تمام بعدازظهر به همین ترتیب گذشت. پیتر یک شاخه بزرگ را اره کرده بود. آقای زیک همان طور که به آرنجش تکیه کرده بود ، گفت : عالی بود پسر ، ولی من نتوانستم ذهنم را دقیقا روی ماهیچه متمرکز کنم. پیشنهاد می کنم فردا هم بیایی و به همین شیوه ادامه بدهیم. شاید یک راه خوب پیدا کردم. پیتر با خوشحالی پذیرفت. فراد هم رفت از صبح تا شب به اره کردن چوبها پرداخت. آقای زیک هم یک ضرب و بدون توقف فکر کرد ولی باز هم به نتیجه ای نرسید. روزهای بعد هم دقیقا همین جریان تکرار شد. بعد از چند هفته ، پیتر تمام چوبهایی را که توی حیاط بود ، اره کرده بود. وقتی کار اره کردن آخرین تکه چوب هم تمام شد ، جلو رفت و به آقای زیک که داشت عمیقا فکر می کرد ، گفت : تمام شد. پیرمرد چشمها را باز کرد و نگاهی به اطرافش انداخت و گفت : عالی بود پسر. پیتر که کم مانده بود از کوره در برود ، گفت : اما ماهیچه چه می شود؟ پیرمرد گفت : یعنی چی؟ می خواهی بگویی هنوز هم ماهیچه ای نشده ای؟ پیتر این مدت آنقدر درگیر اره کردن بود که اصلا نگاهی به بازویش نکرده بود. آرنجش را خم کرد و با شگفتی به بازوی برآمده اش خیره شد. معجزه شده بود. پیرمرد گفت : ورزیده شده ای یا نه؟ پیتر دیگر روی پاهایش بند نمی شد ، همان طور که از در حیاط بیرون می دوید از روی شادی فریاد زد ، ممنونم آقای زیک. وقتی به خانه رسید و بازویش را به همه نشان داد ، مادر گفت : دیدی ، بالاخره شیر خوردن نتیجه داد. پدر گفت : و غذا خوردن. عمه اش گفت : و نرمش کردن. مادر بزرگ هم گفت : و زود خوابیدن. پبیتر در حالی که به فکر فرو رفته بود ، اضافه کرد : و تمرکزهای طولانی آقای زیک. خرده تاریخ پزشکی در تمدن بابل حبیب بابایی قدیمها در پزشکی ، خرافات تاثیر مستقیم داشت. طبق قانون حمورایی ، مزد پزشک مشخص بود ولی باز متناسب با وضع مالی بیمار دستمزد گرفته می شد. اگر پزشک خطایی می کرد ، مجبور بود جبران کند ، اما جادوگران و غیب گویان ، بازار کارشان داغ تر از پزشکان بود. خواندن ورد و جادو رواج بیشتری داشت. آنها بیماری را اثر گناه می دانستند و بیمار را مجبور به خوردن چیزهای نفرت آور می کردند. اگر بیمار معالجه نمی شد وی را به سر بازار می بردند؛ هرکس تجربه ای داشت در این باره می گفت و در خصوص بیمار اجرا می کردند. پزشکی در مصر باستان مصریان باستان انواع کرمهای انگلی را می شناختند. عمل تومور مغزی و دندانپزشکی در مصر رایج بود. علت پیشرفت علم پزشکی در مصر به جهت تشریح بدن مردگان و مومیایی کردن آنها بود. آنها طرز ساخت انواع مرهمها ، عطرها و خیرهای ریش را می دانستند. انواع زهرمار را می شناختند. بیماریهای چشم و پوست و دست و پا و بیماریهای زنان و زایمان در مصر شناخته شده بود و آنها را درمان می کردند. پزشکان هدایایی گرانبها به عنوان دستمزد از بیماران ثروتمند دریافت می کردند. اما بیماران فقیر ، به جنگ پزشکان بی تجربه می افتادند و گاه شاگردان به معالجه ایشان می پرداختند تا چیزی بیاموزند. این بیماران بایستی بدون خوردن داروهای بی حسی ، درد و سوزش چاقو و آتش را تحمل می کردند. نوجوانان دوست

[[page 5]]

انتهای پیام /*