مجله نوجوان 37 صفحه 17

کد : 132294 | تاریخ : 18/06/1395

سوژه طلایی وقتی که بارون می زنه دلت می آد وقتی که بارون می زنه صداش تو ناودون می زنه اون ور شیشه ها باشی؟ دلت می آد وقتی که گنجشکهای خیس می آن کنار پنجره براشون ارزن نپاشی؟ دلت می آد وقتی که بارون می زنه از زیرِ خاک بنفشه بیرون می زنه از خونه بیرون نزنی دلت و به بارون نزنی؟ دلت می آد ماهیِ این تنگ بلور تو حسرت دریا باشه؟ تو که می دونی ماهی اگه هرجا باشه حسرت ِ دریا باهاشه دلت می آد وقتی که بارون می زنه مثل دلای بی قرار سر به بیابون می زنه رودخونه ها و ماهیا تازه و باصفا می شن راهی دریاها می شن تو پاک و باصفا نشی با ماهیا راهی دریاها نشی؟ ببین ببین باز داره بارون می زنه صداش تو ناودون می زنه از زیر خاک بنفشه بیرون می زنه ببین یه مرد بی قرار سر به بیابون می زنه دلِشو به بارون می زنه اسماعیل امینی قطره.... قطره تا به کی قطره .... قطره بشمارم : باران دوست دارم که بر این خاک ببارم باران دوست دارم که دل از شهر و دیارم بکنم بروم سر به بیابان بگذارم ، باران! سبز نه ، زرد نه! هم زردم و سبزم گاهی بس که در هم شده پاییز و بهارم باران! داروَک نیست خدا! قاصدکی بودی کاش! کاش می شد به نگارم بنگارم : باران تو نمی آیی و پابسته در اینجا شده ام تو اگر باشی با خاک چه کارم؟ باران نفسی با من دلتنگ غم آلود بخوان تا که یک عمر بر این خاک ببارم باران خسته ام ، خسته از این قول و قرارم باران که نمی آیی بر سنگ مزارم باران نسل در نسل دلم در عطش دیدن توست آه ای زمزمه ایل و تبارم ، باران! خسته ام از خودم و هرچه که با من مانده است گله دارم ، گله دارم ، گله دارم باران! علی داوودی

[[page 17]]

انتهای پیام /*