مجله نوجوان 38 صفحه 34

کد : 132347 | تاریخ : 18/06/1395

آسمانی ها مهدی آذریزدی پدر هشت دختر اعراب صحرا وقتی به مدینه می آمدند می دانستند که هرگاه در هیچ جا از ایشان نگهداری نشود ، در خانه امام حسن علیه السلام به روی همه باز است. امام حسن قسمت اعظم اموال خاص را در راه دستگیری از محتاجان و اطعام غریبان و دلجویی از نیازمندان به مصرف می رسانید. یک روز مرد عربی که بسیار زشت رو و بدسیما بود به خانه امام حسن وارد شد و چون گرسنه بود بر سر سفره نشست و شروع کرد به خوردن تا سیر شد و دست از خوردن کشید. امام حسن از اینگونه مهمانهای ناخوانده و ناشناس همیشه داشت و از اینکه دلی از عزا در می آوردند خوشحال می شد. وقتی نگاه مرد به روی حضرت افتاد ، با لبخندی از او پرسید : "از کجا می آیی! تنها هستی؟!" عرب گفت : "برای کاری از صحرا آمده ام و در این شهر تنها هستم؛ اما زنی دارم که هشت دختر پشت سر هم برایم آورده؛ فرقی هم که با هم داریم این است که آنها همه از من پرخورترند و من از همه آنها خوشگلترم."حضرت با شنیدن این حرف تبسم کرد و بر حال او رحمت آورد. پول لایقی به او بخشید و گفت : "این هم برای زن و هشت دخترت." نرمی و بردباری می دانیم که معاویه با تبلیغات فراوان مردم شام را نسبت به امیرالمومنین علی علیه السلام و فرزندانش بی خبر و بدگمان نگاه می داشت و بسیاری از مردم بدگویی های او را باور می کردند و از روی جهالت ، فرزندان پیغمبر را دشمن می داشتند. یک روز پیرمردی که از شام به مدینه رسیده بود ، حضرت امام حسن (علیه السلام) را در راه دید و به آن حضرت خیره خیره نگاه کرد و حرفهای ناپسند زد. حضرت امام حسن (علیه السلام) مَرکَب خود را نگاه داشت و ساکت ماند تاحرفهای آن شامی تمام شد. آن وقت به او فرمود : "ای شیخ اگر مسلمانی به تو سلام می کنم؛ ولی گویا غریبی و ما را نمی شناسی؛ اگر از این بدزبانیها عذر بخواهی تو را می بخشم؛ اگر طالب راهنمایی باشی ، تو را با حقیقت آشنا می کنم؛ اگر حاجتی و مشکلی داری کمکت می کنم؛ اگر دربدر و رانده شده ای تو را پناه می دهم؛ اگر نیازمند باشی ، تا بتوانم در اصلاح کارت می کوشم؛ اگر غریب و آواره ای می توانی به خانه ما بیایی و تا هر وقت در این شهری مهمان باشی؛ اما رفیق! ندانسته و نسنجیده به مردم تهمت زدن از مسلمانی نیست." آن مرد که تصور می کرد خود آن حضرت یا اطرافیانش بر او حمله می کنند و او را می آزارند ، در برابر این برخورد نرم و مهربان لحظه ای متحیرماند و بعد به گریه افتاد و گفت : "ای پسر پیغمبر تا حالا من از شما بیزار بودم و اشتباه می کردم ولی اکنون دانستم که شما بهتر از آنید که به من گفته بودند. گواهی می دهم که پیشوای مسلمانان باید مانند شما باشد. توبه کردم و دانستم که آنچه دشمنانت به ما گفته اند دروغ گفته اند." بعد به خانه حضرت امام محسن آمد و تا وقتی که در مدینه بود آنجا ماند و با ولایت اهل بیت از مدینه رفت.

[[page 34]]

انتهای پیام /*