مجله نوجوان 39 صفحه 7

کد : 132356 | تاریخ : 18/06/1395

شوند که آنها برای مبارزه با اکبر خراسانی در روز عید نوروز به تهران آمده اند. بازار گفتگوها داغ شده بود. خیلیها اشتیاق داشتند که این پهلوان جوان را ببینند و مطمئن شوند که آیا او می تواند حریف اکبر بشود یا نه! پهلوان یزدی بزرگ که به خاطر پیری ، سمت پهلوان باشی و بزرگتری پهلوانان را داشت و میزبان ابوالقاسم و نوچه هایش در تهران بود ، هنوز نمی دانست که قدرت و مهارت این پهلوان جوان درکشتی چقدر است. برای همین هم دبنال فرصت بود تا او را امتحان کند. آن روزها ، زورخانه نوروزخان از اهمیت زیادی برخوردار بود. زورخانه نوروزخان مرکز فعالیت پهلوان یزدی بزرگ ، پهلوان باشی پایتخت بود و از گوشه و کنار مملکت هرکسی که ادعای پهلوان پایتختی و مبارزه با پهلوان اکبر را داشت ، به این زورخانه می آمد و یزدی بعد از امتحان ، زمینه مبارزه او را با پهلوان پایتخت فراهم می کرد. چند روز بود که پهلوانان قم میهمان پهلوان باشی بودند و پهلوان پیر به طور شایسته ای از آنان پذیرایی کرده بود. دیگر خستگی سفر طولانی را از تن به در کرده بودند ، برای همین هم آن شب یزدی از پهلوان ابوالقاسم و نوچه هایش دعوت کرد تا روز بعد برای ورزش به زورخانه نوروزخان بیایند. آن شب ، پهلوان ابوالقاسم به نوچه هایش سفارش کرد که برای ورزش روز بعد کاملا مراقب باشند و اگر قرار شد کشتی بگیرند ، تمام قدرت و توانایی خود را به کار ببرند. روز بعد با قرار قبلی نزدیک غروب پهلوان ابوالقاسم همایونی با نوچه هایش عبدالحسین ، نایب علی ، یدالله ، جعفر ، اسماعیل و صادق به طرف زورخانه نوروزخان حرکت کردند. بعد از اینکه پهلوان ابوالقاسم با نوچه هایش مشورت کرد ، قرار شد که برای نشان دادن قدرت و عظمت پهلوان آن روز ، ابوالقاسم دیرتر از بقیه و بعد از ورزش به زورخانه بیاید تا همه شاهد هنرنمایی و قدرت شاگردان او باشند. برای همین پهلوان ابوالقاسم در بین راه از دوستانش جدا شد . قرار شد که در غیبت پهلوان ابوالقاسم ، میرزاعبدالحسین علیشاهی که کشتی گیر نیرومندی بود، گروه را رهبری کند. زورخانه نوروزخان آن روز از همیشه شلوغ تر بود. خیلیها برای دیدن پهلوان ابوالقاسم و نوچه هایش به زورخانه آمده بودند. پهلوان یزدی بزرگ خودش در سردم ، اهمیت این مجلس را نشان می داد و باعث شده بود تا همه مراقب رفتار خودشان باشند. پهلوان پیر از بالای سردم رو به عبدالحسین کرد و گفت : "پس پهلوان ابوالقاسم کجاست ، چرا نیومد؟ بدون ایشون که ورزش لطفی نداره!" و عبدالحسین برای او توضیح داد که برای پهلوان کاری پیش آمده و دیرتر می آید. با ضرب و آواز مرشد ، ورزش شروع شد. ورزشکاران یکی یکی لخت می شدند و پس از کسب رخصت به داخل گود می پریدند. هرکس که پهلوان یزدی بزرگ را با آن هیکل تنومند و غول پیر می دید؛ فکر می کرد که رستم دستان زنده شده و در سردم نشسته. همه نگاه ها به طرف سردم بود. کسی جرات خودنمایی نداشت. یزدی نگاهی به پهلوانان قمی انداخت و گفت : "آقایانی که از راه دور آمدن مهمون ما هستن و احترامشون واجبه درسته که پهلوان ابوالقاسم نیومده. اما حق میانداری امشب مال میهمانها است. از جمع خودتون یکی را انتخاب کنید که میانداری کنه." عبدالحسین جلو رفت و تعارفی به بقیه کرد و از پهلوان یزدی رخصت گرفت و تخته شنا را وسط گود گذاشت. پهلوان پیر با دقت نگاهی به سرتاپای عبدالحسین انداخت و بدن ورزیده او را ورانداز کرد و با صدای بلند گفت : "حق بده فتح و فرصت." آن شب میرزاعبدالحسین ، صادق و اسماعیل ، کاری کردند کارستان. بعد از چرخیدن ، عبدالحسین برای کسب تکلیف به سردم نگاه می کرد که یزدی با صدای بلند گفت : "هرکی اینطوری میانداری و ورزش میکنه ، باید جواب کشتی بقیه را هم بده! کشتی بگیرید." ادامه دارد ... نوجوانان دوست

[[page 7]]

انتهای پیام /*