مجله نوجوان 40 صفحه 26

کد : 132411 | تاریخ : 18/06/1395

شهاب شفیعی مقدم آگاه شدن افراسیاب از وجود بیژن در کاخ منیژه قسمت سوم مروری بر گذشته: بیژن پسر گیو با گرگین پسر میلاد برای جنگ با گرازانی که از جانب توران به باغها و کشتزارها آرمانیان حمله کرده بودند از بارگاه کیخسو به طرف شهر آرمان حرکت کردند وقتی که به جایگاه گرازان رسیدند گرگین که سخت ترسیده بود در کشتن گرازان بیژن را یاری نکرد و بیژن که جوانینترس و با جرات بود به تنهایی دمار از روزگار آن حیوانات پلید در آورد و سر از تنشان جدا کرد گرگین با دیدن زور بازو و قدرت و شجاعت بیژن به او حسادت کرد و بر آن شد تا دامی بسازد و بیژن را در آن گرفتار کند او بیژن را با خود به خارجاز ایران به جشنگاه منیژه دختر افراسیاب برد و ترتیبی داد تا منیژه بیژن را ببیند منیژه با دیدن بیژن نیز چند روزی در جشنگاه منیژه ماند و شادی کرد با به پایان رسیدن جشن بیژن از منیژه خداحافظی کرد و خواست کهاز پیش او برود اما منیژه که سخت به بیژن عادت کرده بود و تاب دوری او را نداشت بیژن را با دارویی هوش بر بیهوش کرد و او را با خود به کاخش در توران برد و اینک ادامه ماجرا... چون بیژن به هوش آمد خودش را در کاخ افراسیاب و در کنار منیژه یافت او که از پایان کار سخت هراسان بود چنین گفت: کای کردگارا مرا رهایی نخواهد بدن زی درا ای خدا انتقام مرا از گرگین بگیر که اگر افسون و نیرنگ او نبود من اکنون اینجا نبودم منیژه که بی تابی و بی قراری بیژن را دید به او گفت: منیژه بدو گفت دل شاد دار همه کار نابوده را باد دار به مردان زهر گونه کار آیدا گهی بزم و گه کارزار آیدا تو هنوز جوانی و غم و اندوهس نداری شاد باش و غم بیهوده مخور و هیچ نگرانی به دلت راه مده اگر شاه هم از وجود تو با خبر شود به تو آسیبی نخواهد رسید. بیژن با حرفهای منیژه کمی آرام شد و جند روزی را با منیژه به شادی و خوشی گذراندند بوی مشک و عنبر همه جا را پر کرده

[[page 26]]

انتهای پیام /*