
پرنده و باران سلطان خوابهای پریشانم ! می خواهم از تو روی بگردانم من دل به سادگی کسی دادم از تاج و تخت نقره گریزانم بانوی خانه های گلی بودم در چهار سوی قصر نچرخانم
پیراهن حریر تنم را کشت
حس می کنم عروسک عریانم
نزدیک سفره ات چه نشینم تلخ ؟
یخ بست بین شیر و عسل نانم
دیدی که حال و روز دلم خوش نیست
تصویری از پرنده و بارانم
خون من است در همه سو جاری
هر شام روی شیشه نرقصانم
فرعون خویش باش و خدایی کن من تاقیامت آسیه می مانم
زهرا حسین زاده
تولد من
خورشیدبر دریا بوسه می زند
و گوشه روسرت اش
کشتی نجات است
برای چشمهای من
اما غروب
و سایه ابرهای سیاه مدام ساحل را خیس می کنند
لبهای خورشید
به دریا نمی رسد
و چشمهای آبی در آبیهای خاکستری
غرق می شوند
دستمالی سفید برایم کافی است
من جسدم را در سیاهی شب دفن می کنم
فردا تولدمن است
لبهایم خورشیدند
و گوشه روسری ام
کشتی نجاتی است
برای چشمهای غرق !
معصومه سادات موسوی
[[page 23]]
انتهای پیام /*