مجله نوجوان 53 صفحه 23

کد : 132660 | تاریخ : 17/06/1395

شعر مرگ قو شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زاد و فریبا بمیرد شب مرگ، تنها نشیند به موجی رود گوشه ای دور و تنها بمیرد در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب که خود در میان غزلها بمیرد گروهی برآنند کاین مرغ شید ا کجا عاشقی کرد ، آن جا بمیرد شب مرگ از بیم ، آن جا شتابد که از مرگ غافل شود تا بمیرد من این نکته گیرم که باور نکردم ندیدم که قویی به صحرا بمیرد چو روزی از آغوش دریا بر آمد شبی هم در آغوش دریا بمیرد تو دریای من بود ی اغوش واکن که می خواهد این قوی زیبا بمیرد . مهدی حمیدی شیرازی خاموش می شوند دیگران را بگذار ! دل به افتاب بسپار نگاه کن چگونه هر بامداد صبور و سربلند از شانه های خاکستری صبح بالا می آید و ستارگان چگونه از روشنایی اش شرمنده می شوند خاموش می شوند دیگران را بگذار ! سلمان هراتی

[[page 23]]

انتهای پیام /*