مجله نوجوان 54 صفحه 12

کد : 132685 | تاریخ : 17/06/1395

خسرو آقا یاری قسمت دوم پهلوان سید ابراهیم حسینی (سید ستون ) پهلوان مردی پیر بود .با قامتی رسا و بدنی ورزیده به چهره و موهای سپیدش که نگاه می کردی ، ، رد پای گذر زمان را بر ان می دید ی .بیشتر ز شصت سال از عمرش گذشته بود اما بدنی ورزیده و چالاک داشت .پیرمرد با حولهی ای که در دست داشت.عرق تنش را خشک کرد .بعد به سبد تقی گفت :((دادش یالله ، شما بفرمایین .سنگ بگیر من می شمر م .)) سید تقی با خنده گفت ((نه آقا جون ، شما دیگه چیزی واسۀ ما نذاشتی .با این سنگی که گرفتی ، دیگه کی جرأت می کنه طرف سنگ بره .رفقا منتظرن ، بهتره برین پایین و ورزش رو شروع کنیم .سنگ من بمونه واسۀ بعد .)) بعد سید نگاهی به زیر سردم انداخت .حسن و نو چه هایش رو ورانداز کرد و گفت ((اقایون خوش اومدین .یا علی بابا، مجلس بی ریاست ، باشید لخت شین ، ما هم ورزش رو شروع کنیم .سنگ من بمونه واسۀ بعد.))بعد سید نگاهی به زیر سرم انداخت .حسن و نوچه هایش رو روانداز کرد و گفت ((اقا یون خوش اومدین ، یاعلی بابا، مجلس بی ریاست ، باشید لخت شین ، ما هم ورزش نکردیم .)) کسی چیزی نگفت .حسن اخمهایش رو تو هم کشید ه بود و ساکت نشسته بود .اقا سید ابراهیم یاعلی گویان پرید توی گود.مرشد با حرارت ضرب را به صدا د راورد و بر زنگ کوفت .پشت سر و حاج سید تقی زینتی و بقیه ورزشکاران وارد گود شدند .مرشد هر یک از ورزشکاران را به تناسب کسوت و مقامشان وارد می کرد .با تعارف سید ستون، ورزشکارها تخته های شنا را برداشتند .سید تختۀ شنا را مقابلش روی زمین گذاشت و زانو زد .مرشد آرام ضرب می گرفت و می خواند: اول هر کار بسم اللله الرحمن الرحیم مطلع انوار بسم الله الرحمن الرحیم پادشاه مصر شد یوسف برای آن که گفت بر سر بازار بسم الله الرحمن الرحیم

[[page 12]]

انتهای پیام /*