مجله نوجوان 56 صفحه 12

کد : 132721 | تاریخ : 17/06/1395

داستان پهلوانی خسرو آقا یاری قسمت چهارم پهلوان سید ابراهیم حسینی ( سید ستون ) پهلوان پیر آرام بود. لب گود نشسته بود و چشمهایش را دو تا دور زورخانه می گرداند و تعریف می کرد: (( جوان که بودم ، بین همسالانم ، از همه بلند تر بودن و قد و قامت خوبی داشتم ، به روز آقا سید حسین ، منو همراه پدرم تو بازار دیدی ، سر تا پام رو ورنداز کرد، تو صورتم دقیق شد و به بابام گفت سید عبدالله ، این پسرت ماشاءالله قدر و قامت رشیدی داره ، به نظر میاد بچه با جوهری باشه .بفرستش زورخانه پیش خودم تا ورزش کنه .انشاءالله پهلوان سرشناسی می شه .چند سال زیر نظر پهلوان حاج سید حسن رزاز ورزش کرد. پام رو که توی زورخانه گذاشتم ، اولین چیزی که پهلوان به من گفت ، این بود که : بابا جون ، همۀ مردم مسلمان فقط در خانۀ خدا محرم می شن، اما ما بعد از مکه در زورخانه هم محرم می شیم .این لنگی که پهلوان به دور خود می بنده و برهنه می شه، احرامه و برهنگی اون، نشانۀ دست کشیدن از دنیا! حالا که اول راه هستی یادت باشه که این گود، مثل مسجد مقدسه. اینجا مردمی پاکدامن تمرین مردانگی می کنن. پهلوان بدون طهارت بیشتر از یه گاو پر زور نیست و گاو پر زور را بالاخره به زمین می زنن .)) پهلوان کمی ساکت شد .همه غرق در سکوت بودند و گوش می دادند ،: سی سال پیش پهلوان شاگردی کردم. هیچ وقت ندیدم که آقا بدون وضو وارد گود بشه. از قدرت و پهلوانی او ن هم

[[page 12]]

انتهای پیام /*