مجله نوجوان 56 صفحه 13

کد : 132722 | تاریخ : 17/06/1395

که همتون شنیدید ، بذارید من هم بگم .پهلوان کالسکه ای رو که شش اسب تنومند می کشیدند، با دست نگه می داشت .هر وقت که می خواست نوچه هایش رو امتحان بکنه، پای راستش رو چلو می ذاشت و می گفت : ((پای منو تکان بده )) قویترین نوچه هان می تونستن پای آقا رو حرکت بدن.تو گود زورخانه وقتی که کشتی دور می گرفت ، با هر چند نفر که تو گود بودند دو سر کشتی می گرفت .یه بار از سر شروع می کرد تا آخر و دو مرتبه از آخر شروع می کرد تا اول! خیلی هاتون شنیدین ، بعضی ها هم دیدین وقتی که سرخاخوتا، جهان پهلوان هندی وارد ایران شد .کسی جرأت نکرد با اون کشتی بگیره .156 کیلو وزن بدن هندی بود. دور دنیا گشته بود و همۀ پهلوان های عالم رو زمین زده بود .هشتاد تا مدال داشت و همه طومار پهلوانی هندی کشتی بگیره ، آقا سید حسن در حالی که بیشتر از پنجاه سال از عمرش گذشته بود و گرد پیری روی موهاش نشسته بود ، در حضور مردم این شهر به میدان پهلوان هندی رفت. تازه کشتی شروع شده بود که آقا آنچنان پهلوان هندی رو به زمین زد که ستاره شمار روی زمین افتاد و وقتی که بلند شد .دست آقا رو بوسید .چند سال بعد از آن به سفری همراه آقا و پهلوان حاج محمد صادق بلور فروش رفتیم پابوس امام هشتم ، به سبزوار که رسیدم . پهلوانهای سبزواری اومدن استقبال ، پهلوان نایب فرامرز بود و پهلوان کربلایی فریدون قفل ساز .به زور ما رو بردن خانه و چند روز ما رو نگه داشتن و پذیرایی کردن. این چند روز که سبزوار مهمان بودیم ، هر شبی ما رو یه زورخانه می بردن و در حضور پهلوان های سبزوار با میانداری آقا ورزش می شد .یه روز جمعه ، نایب فرامرز به آقا سید حسن گفت : آقا امروز پهلوان های سبزوار قرار گذاشتن همگی بیان چاله حوض حمام قیصریه برای آب بازی .اگه شما هم برای تشویق پهلوانها و جوانتر ها تشریف بیارین خیلی خوبه ! بالاخره آقا قبول کردن و همراه با پهلوانهای سبزواری رفتیم چاله حوض . ورزشکارهای سبزوار از دیدن آقا سید حسن خیلی خوشحال شدن. چاله حوض خیلی بزرگی بود. سبزواری ها هم آب بازیهای قابلی بودن. خیلی هاشون یه آدم سنگین رو کول می گرفتن و مدتها آب بازی می کردن. نوبت هنر نمایی پهلوان های سبزواری رسید.کنار حوض یک سکوی خیلی بلند گذاشته بودن که آب بازها می رفتن رو اون و می­دویدن و از آن بالا شیرجه می زدن و آقا با حاج محمد صادق نشسته بودن و تماشا می کردن. من هم رفتم توی چاله حوض و شروع به آب بازی کردم.زیر سکو روی لبه حوض یه الوار بزرگ کلفتی گذاشته بودن که آب بازهایی که می خواستن بیان بیرون آویزان اون می شدن. من هم رفتم روی سکو و شیرجه قابلی زدم و از آب اومدم بیرون و پیش آقا نشستم .آقا نگاهی به من کرد و بازم مثل همیشه گفت : (( آفرین سید ، شدی اما نشدی !)) باز هم رفتم تو فکر که منظور آقا چیه ؟ چی رو میگه شدی و نشدی ؟ بعد نایب فرامرز و پهلوان فریدون از آقا سید حسن خواستن که ایشون هم شیرجه بزنن و آب بازی کنن تا جوانها تماشا کنن. آقا فرمودند که من دیگه پیر شدم، موهام سفید شده .دیگه توانایی گذشته رو ندارم ، این کار مال جوانهاست .پهلوانهای سبزواری اونقدر اصرار کردن که اقا قبول کند .بلند شد پاچه های زیر شلواری رو که پوشیده بود بالا زد ، لول کرد و آورد تا با لای زانو و رفت بالای سکّو. همه از حوض اومده بودن بیرون تا هنر نمایی آقا رو تماشا کنن. آقا روی سکّو ایستاده بود ، کمی صبر کرد، بعد شروع کرد به پیشروی و با سرعت دوید ، لبۀ سکّو دو پایش را کوبید روی سکّو و پرید به هوا .دو تا پیچ روی هوا زد و سرایز شد به طرف پایین ، باز هم یه تاب زد و سرازیر شد به طرف پایین باز هم یه تاب دیگه خورد و با سر رفت توی آب . جمعیت صلوات فرستادن وآقا از آب اومد بیرون. همه بهت زده مانده بودیم که این پیرمرد با نزدیک به شصت سال سن ، چطور این همه قدرت و چالاکی داره. ورزشکارهای سبزوار از آقا خواهش کردن که دوباره این کار را تکرار کنه، هی اصرار کردن وآقا گفت : به شرطی که آخرین بار باشه . دوباره آقا رفت بالای سکو. باز هم شیرجه زد و پیچ و تاب خورد و با سر به طرف آب رفت .نزدیک آب که رسید با کندۀ پا چنان به الواری که روی حوض بود ، ضربه زد که الوار از وسط شکست و دو تکه شد و توی آب افتاد.این بار دیگه از قدرت نمایی آقا کسی جرات حرف زدن نداشت .تا این که حاج محمد صادق طلب صلوات کرد و جمعیت صلوات فرستاد. اینها رو گفتم تا همه بدونن کسی این حرفها رو به من زد که در قدرت و پهلوانی مثل و مانند ی نداشت .ماجرای اون سفر گذشت .چند مدت بعد ، یه روز توی زورخانه آقا منو با چند نفر از نوچه های خوبش، کشتی انداخت. هیچ کدومشون نمی تونستن جلوی من قدرت نمایی کنن. فتح بسم اله یکی یکی همشون رو زمین زدم. پهلوان سری تکون داد و به من اشاره کرد که جلو برم .رفتم نزدیک آقا. پای راستش رو گذاشت جلو و گفت : (( ببینم چند مرده حلاجی! )) با همۀ قدرت دستهام رو پیچاندم دور پای آقا. هرچه زور داشتم به کار بردم، امّا نتوانستم یه ذرّه پای آقا رو تکان بدم .پهلوان خونسرد سرجایش واستاده بود. بعد از این که ناامید شدم . بازم آقا گفت : ((سید ! شدی، اما نشدی !)) برو بیشتر رو خودت کار کن. دیگه از دست از این حرفها و کارهای آقا سید حسن، حوصله ام سر آمده بود . بین نوچه های آقا و پهلوانای تهران کسی حریف من نبود. همه رو زمین زده بودم ، اما باز هم آقا می گفت : شدی اما نشدی ! چاله حوض : در گذشته تابستانها ورزشهای آبی و شنا در محلی به نام چاله حوض انجام می شد. چاله حوض شبیه استخر های امروزی بود که معمولا در حمامها و گاهی در فضاهای باز ساخته می شد و پهلوانان زورخانه برای شنا یا به اصطلاح آن روز آب بازی به آنجا می رفتند.لازم به تذکر است که در قدیم در کنار ورزش زورخانه، ورزشهای دیگری مثل کشتی ،دو میدانی ، که به ورزش شاطری معروف بود و آب بازی و شنا و شیرجه و سایر هنرهای فردی شبیه به ژیمناستی که به پشتک و وارو زدن اختصاص داشت ، از شعب ورزش زورخانه محسوب می شد و پهلوانان به این ورزشها می پرداختند. ادامه دارد .....

[[page 13]]

انتهای پیام /*