منظومۀ آفتاب
آن روح بهار ، آن بهین گلبن باغ
منظومۀ آفتاب را چشم و چراغ
شد سوی امام و بر دل ما زین غم
بنهاد فلک داغ دگر بر سر داغ
*
آن مرغ بهشتی به دمی جست ز دام
در قرب جوار دوست بگرفت مقام
احمد که نداشت طاقت هجر پدر
بر کند دل از جهان و شد پیش امام
محمود شاهرخی
آن عشق مجسّم که خمینی فرّ بود
احمد خلف امام دین پرپر بود
مانند گل محمدی پرپر شد
چون محو گل جمال پیغمبر بود
*
چون خسته ز کید چرخ دون پرور شد
خواهان لقای خالق داور شد
در سبزترین بهار فرزند امام
از باد اجل بسان گل پرپر شد
محمدعلی مردانی
بابا ، اصلاً نگران نباش
خانم فاطمه طباطبایی می گوید : . . . میهمان می آمد ، من دو جور غذا درست می کردم . احمد اعتراض می کرد و می گفت : «این اسراف است . » می گفتم : انسان برای خودی یک جور غذا درست می کند ، اما میهمان احترام دارد و باید حداقل دو نوع غذا تهیه کرد .
گاهی می خواستم برای اتاقها پرده بزنم . او می گفت : چوب پرده لازم ندارد . همان میخ زدن کفایت می کند ! این کار هایی که شما می کنید باعث نگرانی من می شود .
من واقعاً درمانده شده بودم . ناچار خدمت حضرت امام رسیدم و عرض کردم : «آقا ! احمد واقعاً وسواس هایی در زندگی دارد که من مانده ام در زندگی چه بکنم . اگر حضرت عالی هم آن چه را که ایشان اسراف می داند ، اسراف می داند ، اسراف می دانید ، انجام ندهیم . . . حضرت امام فرمودند : «ببین بابا . اصلاً نگران نباش ، خرج زندگی تو را خودم از پول شخصی می دهم . به احمد بگو نگران نباشد ، فکر نکند حقوقی است که در قبال کاری که انجام می دهد ، دریافت می کند . » .
[[page 25]]
انتهای پیام /*