مجله نوجوان 63 صفحه 33

کد : 132886 | تاریخ : 17/06/1395

سرگرمی طراح جدول : مسعود اختری افقی 1- رقابت- غلیظ نیست 2- اسم- حیوان عظیم الجثه 3- دانۀ خوش بو- سرزمین عاشورا- از غصه مُردن 4- پیامبر کشتی ساز- ساختمان بلند- ساختمان 5- دستگاه تغییر ولتاژ- هر گردی نیست 6- بله - لباس 7- تندیس مشعل به دست 8- سیم اتصال زمین- سریع- سر 9- خاک کوزه گری- دلیری و دلاوری- آب آذری 10- زنبور با آن خانه خود را می سازد- آتش 11- ورم کردن- بزرگراه عمودی 1- وطن- یکی از همسایه های عرب 2- نام کویر- بانک کاروان 3- ضمیر اشاره به دور- نگهبانی- پایتختی وارونه 4- مخزن ذخیره سوخت خودرو- بهشت - امپراطوری قدیم اروپا 5- لقب حضرت عبّاس علیه السلام 6- شانه- مادر آذری 7- زمین گیر- پزشک شیفت شب بیمارستان 8- تظاهر به نیکوکاریی- فقیر- واحد توان (وارونه) 9- بگوی عرب- داداش- پروردگار 10- محافظ ریه (اما بی انتها) - گلی زیبا و خوش بو 11- مرغی وحشی- یار نخ پاسخ جدول 62 لطیفه های کلاسی و بی کلاسی آقای مدیر : عباس چرا دیر به مدرسه آمدی ؟ عباس : « دو نفر سر پولی که گم شده بود دعوا می کردند و من ایستادم به تماشای آن ها . » آقای مدیر : « دعوای آن ها چه ربطی به تو داشت ؟ » عباس : « خوب پول زیر پای من بود دیگر . » نیمه شبی عیال بهلول به دل درد شدیدی گرفتار شد . از صدای گریه و فریاد عیال ، بهلول از خواب بیدار شد و پرسید چه خبر است ؟ عیالش ناله کنان گفت : دلم شدیداً درد می کند ، فکری بکن . بهلول سراسیمه لباس پوشید و با عجله از منزل خارج شده به طرف مطب حکیم رهسپار شد ، در همین زمان ، عیالش پنجره را باز کرده و فریاد زد : دل دردم خوب شد و حکیم نمی خواهم . بهلول بدون اینکه اعتنایی به همسرش بکند به راه افتاده نیمه شب درب منزل حکیم باشی را به شدّت کوبید ، حکیم سراسیمه از رختخواب بیرون پرید و خود را به درب منزل رسانیده بهلول را شناخت و گفت : در این موقع شب با این عجله چه کاری داری ؟ بهلول گفت : واقع امر این است که عیالم دلش درد گرفته بود وقتی من از منزل خارج شدم گفت دیگر احتیاج به حکیم باشی نیست ، اکنون آمده ام بگویم که زحمت نکشید ، دل درد عیالم خوب شد و دیگر احتیاجی به آمدن شما نیست !

[[page 33]]

انتهای پیام /*