مجله نوجوان 67 صفحه 22

کد : 133019 | تاریخ : 17/06/1395

میکروب در ادبیات اسماعیل امینی بیماری های بدون میکروب شاعران میکرُب یا میکروب ؟ یا به شیوه جدانویسی میک روب ؟ ! چه فرقی می کند ؟ مهم این است که میکروب در شعر شاعران خیلی نفوذ نکرده است یعنی من تا حالا شعری ندیده ام که در آن از این کلمه استفاده شده باشد آن هم در روزگاری که شعر از گل و بلبل و جویبار و شکوفه روی برگردانده و رسیده است به یک جا هایی که آدم رویش نمی شود بگوید . یک اشاره می کنم و می گذرم . این روزها نشریه ای دیدم که نامش استفراغ بود ! ! خوب وقتی نشریۀ ادبی اسمش این باشد معلوم است که شعرهای آن نشریه از چه چیز حرف می زند ! ! امّا با این همه میکروب خوشبختانه هنوز وارد شعر نشده است . نه این که فکر کنید دنیای شعر پاک و استریل و پاستوریزه و بدون بیماری است ، نه خیر اتفاقاً هر چه درد و مرض در دنیاست در شعر هم هست حتّی یک جور مریضیها و مرضها در شعر و در کله پر باد شاعران هست که در هیچ جای دیگر نیست . مثلاً یکی از شاعران خیال می کند که به جای خون ، آتش در رگ هایش جریان دارد : آن قدر داغم که گر خنجر نهی بر گردنم جای خون ، آتش فرو می ریزد از شریان من یا آن دیگری چنان خوشحال است که خر را از بار تشخیص نمی دهد امروز چنانم که خر از بار ندانم امروز چنانم که خود از یار ندانم بیشتر شاعران انگار بیماری را از سلامت بیشتر دوست داشته اند و وقتی بیمار می شدند به طبیب (همان دکتر امروز) نمی رفتند و حتی خود درمانی هم نمی کردند ! دردم نهفته به ز طبیبان مدعی باشد که از خزانه غیبم دوا کنند شاعران با این که خودشان می دانستند بیماریشان چه علتی دارد و میکروب بیماریشان را بدون میکروسکوپ می دیدند و می شناختند اما برای درمان خودکاری نمی کردند ! من درد تو را ز دست آسان ندهم دل بر نکنم زدوست تا جان ندهم از دوست به یادگار دردی دارم کآن درد به صد هزار درمان ندهم این را مولانا می گوید ، حافظ هم که همدرد مولانا و شاعران بزرگ دیگر است می گوید : دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم یعنی می داند دردش از کجاست و درمانش دست کیست اما به جای آن که دنبال علاج دردش باشد دوست دارد حق ویزیت که هیچ ! دل و جانش را هم فدای او کند ! ! یک عده از شاعران هم اصلاً چشم نداشته اند که ببینند آدمها سالم و سرحال باشند و دوست داشتند همۀ مردم یک جور درد و مرض داشته باشند : مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش آتش است اینها که گفتم همه اش شوخی بود . اغلب شاعران بسیار مهربان و انسان دوست هستند و عاشق زیبایی های طبیعتند ، زندگی را دوست دارند و دلشان می خواهد که همۀ مردم سلامت و شاداب و مهربان باشند . این درد و بیماری هم که در شعرشان آمده است از این درد و مرض های معمولی نیست . یک جور بی تابی و بی قراری است ، مثل بی قراری پرنده ای که در قفس است ، بی قراری چشمه ای که پشت سنگها گیر افتاده و می جوشد و بیرون می زند . دنیای خیال و عاطفه و اندیشۀ شاعران آن قدر وسیع است که این جهان پهناور برایشان تنگ و کوچک به نظر می رسد . آن ها نگران نابودی زیباییها هستند . دلشان می خواهد عمر زیبایی گل ها همیشگی باشد . دوست دارند جوانی و سر زندگی ، دوستیها و مهربانیها با گذشت زمان کمرنگ و نابود نشود . آن ها با شعرشان تلاش می کنند زیبایی های زود گذر زندگی را همیشگی کنند معلوم است که در دنیای زیبای خیال و اندیشۀ شاعران و در شعر هایی که سرشار از زندگی و زیبایی و طراوت است جایی برای نفوذ میکروب ها و مرضها نمی ماند .

[[page 22]]

انتهای پیام /*