مجله نوجوان 69 صفحه 16

کد : 133085 | تاریخ : 17/06/1395

دلارام بهترین روش باغبانی پیرمرد تازه بازنشسته شده بود . همه جور درد و مرضی هم داشت ! پاهایش درد می کرد . چشمهایش درست نمی دید و وقتی دو قدم راه می رفت ، تلوتلو می خورد و به هن و هن می افتاد . سالها بود که برای روز اوّل بازنشستگی برنامه ریزی می کرد . باغچۀ جلوی خانه ، وضعیت بدی داشت . خاک آن سخت شده بود و علف های هرز همه جا را پر کرده بودند . کرم های ساقه خوار ، جان شاخه های درخت سیب را کشیده بودند و بی آبی ، از رنگ و روی گل های باغچه ، می بارید ! پیرمرد سالها بود که دربارۀ یک باغبان ایده آل سخن می گفت . او خود را شایسته ترین باغبان جهان می دانست و منتظر یک فرصت کوتاه بود تا تغییرات باغچه را به همه نشان بدهد . و بالاخره روز موعود فرا رسیده بود . بچّه ها و نوه ها جمع شده بودند تا باغبانی پدربزرگ را ببینند و پدربزرگ ، شب قبل ، تا خود صبح نخوابیده بود و غلت زده بود . خود او بهتر از هر کسی دیگری می دانست که جان باغبانی کردن ندارد ! ولی جواب چشم های مشتاق را چه می داد ! 30 سال آزگار دربارۀ باغچۀ ایده آل و روش های باغبانی داد سخن داده بود و حالا . . . پدربزرگ ، کمی آبلیمو در چشمش چکاند تا قرمزی و آثار بی خوابی شب قبل را از بین ببرد . قوز پشتش را تا جای ممکن صاف کرد و با اقتدار و بی هیچ کلامی از پله ها پایین رفت . همۀ بچه ها و نوه ها در سکوت به او نگاه می کردند . آنها نگران بودند ولی جرأت اظهارنظر کردن نداشتند ! پدربزرگ سر صبر و آرام آرام صورتش را با کرم ضد آفتاب چرب کرد . عینک آفتابی زد و کلاه حصیری بزرگی روی سرش گذاشت در برابر چشم های بهت زدۀ خانواده تن هایی پای سفره نشست و صبحانه مفصلی خورد و بعد سبد مادربزرگ را برداشت و یک لقمه نان و کره عسل و یک قمقمۀ شیر توی آن گذاشت ، زیرانداز کوچکی را هم در در سبد مادربزرگ گذاشت و سبد را با دست چپش برداشت . پدربزرگ چپ دست نبود . با اینحال همانطور که گفتم سبد را با دست چپش برداشت چون برای دست راستش نقشه ای شیطنت آمیز کشیده بود . پدربزرگ نوۀ تنبل و چاق و چله ای داشت که اهل بخور و بخواب بود . چند دقیقه بعد دست راست پدربزرگ روی گوش نوۀ چاق و چله چفت شده بود و پدربزرگ او را دنبال خود می کشید . پدربزرگ در میان در مکثی کرد و به بچّه ها و نوه هایش گفت : « بهترین باغبان دنیا ، کسی است که با کلاه حصیری و عینک آفتابی و کرم ضد آفتاب و شیر و کره و عسل ، لب باغچه برود و به این تن پرور بگوید : بیل بزن ! » گل سرخ مغرور یکی از معروفترین گل های دنیا ، گل سرخ « مسافر کوچولو » است . بله ! کتاب معروف « سنت اگزوپری » را می گویم . این کتاب در خیلی از کشور های دنیا ترجمه شده و نمایشها و انیمیشین های فراوانی نیز از روی آن ساخته شده است . داستان از این قرار است که یک روز در سیّارۀ کوچک مسافر کوچولو یک گل سرخ جوانه می زند امّا این دختر خانم خیلی مغرور و پررو و بی ادب است . این غرور تا حدی اوج می گیرد که مسافر کوچولو از دوستی با او خسته شده و به سیارات دیگر از جمله زمین سفر می کند . مسافر کوچولو در جایی از داستان می گوید : « کاش می فهمیدیم که غرور گل سرخ به خاطر ضعف بیش از حدّش بود . » داستان مسافر کوچولو با تمثیل از این گل زیبا و مغرور قصد دارد به آدمها و شیوه صحیح تعاملات اجتماعی را آموزش بدهد . این کتاب در ایران با نام های شاهزاده کوچولو و شهریار کوچولو نیز ترجمه شده است .

[[page 16]]

انتهای پیام /*