شعر
آن قدر دوستت دارم . . .
آن قدر دوستت دارم که هر چقدر به سمت تو روی ثانیه ها می دوم نفسم نمی گیرد .
عجله دارم دستانم را لابه لای انگشتان تو جا می گذارم و بر می گردم
به خود می رسم ، امّا آن قدر دوستت دارم که نام کسی را که زیر پوستم زندگی می کند به خاطر نمی آورم . . .
آپامه آذر پیرا
تقدیم به مهاجران افغانی
مرز
بر تابلو نوشته شده : « مرز » چند بار
یعنی چقدر مانده به تو ، چند انتظار ؟
بر تابلو ، غریب نشسته است نام تو
در سینه ، شوق رد شدن از سیم خاردار
این سو شکسته تلخ ، غزل در گلوی من
آن سو شکفته شعر ، به لب های قندهار
ای باد ! بوسه های مرا تا لبش ببر
بنشان به گونه های زمستان ، گل انار
حالا که سبزه سر زده از جای زخمهایش
ای ابر ! گریه های مرا بر تنش ببار
این سو ، کنار مرز نشسته است انتظار
آن سو شکفته است لب رود ، نوبهار
محبوبه ابراهیمی
[[page 25]]
انتهای پیام /*