مجله نوجوان 73 صفحه 3

کد : 133216 | تاریخ : 17/06/1395

سرمقاله می خواهی چه قدی باشی ؟ ! تا حالا فکر کردی که چه قدی هستی ؟ فکر کردی که می خواهی چه قدی باشی ؟ قدّ بابات ؟ قدّ رئیس بابات ؟ قد رئیس رئیس بابات ؟ دوست داری چه قدر بزرگ بشی ؟ اونقدر که بری و توی یک اداره کارمند باشی ؟ یا می خوای رئیس او اداره باشی ؟ یا نه اصلاً نمی خوای کارمند باشی ، بلکه می خوای خودت یک کار و بار درست و حسابی راه بیندازی و چند نفر دیگر را هم جمع کنی و یک کار پر در آمد داشته باشی ! شاید می خوای آقای خودت بشی و نوکر خودت ! مثلاً بری و راننده بشی ! اونجا هم فرق می کنه که چه قدی بشی ! ممکنه یک وانت داشته باشی و پیاز و سیب زمینی حمل کنی ! ممکنه تصمیم بگیری مسافر کشی کنی و بتونی 4 ، 5 نفر را جابجا کنی ! شاید هم رانندة یک اتوبوس مسافری بشی و جان 30 ، 40 نفر آدم را بدهند دستت . به دور و برت نگاه کن ! حالا که دیگر درگیر امتحان و معلم و نمره نیستی ، ببین به کدامیک از دور و بری هایت شبیه تری ! دوست داری مثل کدامیک باشی ؟ حتماً دوست داری معروف بشی ! اون قدر که همه بشناسندت ؟ اونقدر که ازت امضا بگیرند و مجبور باشی عینک دودی بزنی تا بتوانی یک ساندویچ راحت بخوری و داخل خیابان قدم بزنی ؟ یا اینکه وقتی قدم می زنی هیچکس نشناسدت ولی وقتی که رفتی، اسم تو را روی همان خیابان بگذارند؟ مطهری ، شریعتی ، چمران . . . راستی این آدمها چه کار کردند که آنقدر بزرگ شدند که هم خیابان به اسم شان گذاشتند ، هم دانشگاه . هم عکس شان را به دیوار می زنند ؟ ابتدای سال تحصیلی که به مدرسه رفتی ، تو و دیگر همکلاسی هایت همگی در یک رده بودید یعنی در ابتدای خط شروع . ولی در پایان سال همة شما نتیجة یکسان نگرفتید . تقریباً همة شرایط برای شما یکسان بود . ولی بعضی ها وضعیت بهتری داشتند . آدم های بزرگ هم همین طور بودند . یعنی در ابتدای راه با چندین نفر هم قدم بودند ولی در نهایت نام اینها ماند و هیچ نشانی از آن ها نیست . علم برای همه بود ولی فقط بعضی ها عمل کردند و همان بعضی ها جاودانه شدند . حامد قاموس مقدم

[[page 3]]

انتهای پیام /*