مجله نوجوان 74 صفحه 23

کد : 133272 | تاریخ : 17/06/1395

شب را خدا آفرید شب را خدا آفرید تاریکی را ما و انسان را از یاد برده است یک چیز ، آن همه چیز که انسان حالا در امتداد تمام قاصدک ها وقتی باران را تخمین می زنیم فصلی نیست تا باور کنند شاخه های عریان روحمان را و باران که رسیده و نرسیده در ازدحام تاریک پنجره ها می میرد و ما در انتظار سوسویی از ستارگانیم و باز هم شب را خدا آفرید . . . تاریکی را انسان آیسا حکمت زمزمه های نهانی ای شاه بیت شعر بلند جوانی ام کی می شود به فصل بهارت بخوانی ام ؟ باران من ! ببار که در این کویر داغ خشکیده است ریشة زرد خزانی ام شوق لطیف نام تو در من جوانه زد یعنی که من شبیه توام ، آسمانی ام در اشک ریز نیمه شبم بی تو بارها لکنت گرفته زمزمه های نهانی ام آیا شبی که خسته ام از انتظارها بر سفرة صبور دلت می نشانی ام ؟ سپیده خلیل نژاد

[[page 23]]

انتهای پیام /*