مجله نوجوان 77 صفحه 29

کد : 133386 | تاریخ : 17/06/1395

اماما با تو ما یک آسمانیم تو دریایی و ما رودی روانیم اگر یک روز ، ابری هم ببارد تو خورشیدی و ما رنگین کمانیم سلمان هراتی من به دیدن تو آمدم پس چرا نمی شوی بلند؟ دست های مهربان تو پس چرا تکان نمی خورند؟ این جنازۀ تو نیست ، نیست من کفن سرم نمی شود واقعاً اگر تو رفته ای من که باورم نمی شود ! لااقل بگو ، بگو ، بگو یک کلام تازه زیر لب آه ، شب شده ، بلند شو دیر می شود نماز شب باز هم تو حرف می زنی باز هم تو می شوی بلند یا من اشتباه کرده ام یا به من دروغ گفته اند این سر و صدا برای چیست؟ هیس ! بچه ها یواش تر او فقط به خواب رفته است خواب خوش ببینی ای پدر ! . . . مصطفی رحماندوست . . . گامهایت تشنۀ پرواز بود در نفسهایت نسیم راز بود عزمت از هر جنگلی انبوه تر صبر تو از کوهها هم کوه تر ! همرهان تو ، همه فرزانه ها دشمن تو ، قاتل پروانه ها شعر باران خفته در لبخند تو قهر طوفان خشم بی مانند تو از وجودت مشعلی افروختی تا شود روشن شب ما ، سوختی شب ز گرمای تو کم کم آب شد ابرها رفتند و شب ، مهتاب شد تار و پود شب ، زیکدیگر گسست شب حبابی شد ، به دست تو شکست سایه ات تا دورها گسترده است خاک را آرام و ایمن کرده است وحید نیک خواه آزاد

[[page 29]]

انتهای پیام /*