مجله نوجوان 82 صفحه 8

کد : 133509 | تاریخ : 17/06/1395

خواب در جهنم نویسنده آلفرد هیچکاک مترجم مهرک بهرامی قسمت سوم(پایانی) چارلی کاوندر مشکل می توانست از خندۀ آسوده خاطری خود جلوگیری کند . او احساس هم دردی نمی کرد فقط راحت شده بود و در دل غرید : «لعنت بر شیطان ! پس من از یک آدم افلیج این همه می ترسیدم ؟ » بله ، کاوندر به خاطر یک مرد علیل شب های درازی را بیدار مانده و ترسان و پریشان به تاریکی ها خیره نگریسده بود . او لبخندی زد و گفت : «جک فلچر ! من چارلی کاوندر هستم . » مرد جوان با خشونت پاسخ داد : «تو را می شناسم آقا ، این جا چه می خواهی ؟ » - آمده ام به دیدن تو ، همان طور که در تلفن گفتم فلچر غرید : «برگرد برو . بی خود آمدی . من نمی خواهم ببینمت . » و دست پیش برد تا در را ببندد . کاوندر نوک پایش را لای در گذاشت : «این طور رفتار نکن . وقت آن است که ما با هم بنشینیم و . . . » - من هیچ حرفی ندارم و اصلا مایل به دیدن ریخت تو نیستم . - پنج دقیقه . فقط پنج دقیقه وقت به من بده . فلچر اخم کرد و صندلی اش را عقب برد . این استقبال دلگرم کننده ای نبود اما عیبی نداشت . کاوندر وارد اتاق شد و ضمن بستن در گفت : «متأسفم جک . لیندا هیچ وقت به من نگفت که تو چه دردی داری . » - برای من متأسف نباش آقا ، برای خودت باشد . - حادثه می بایست خیلی بد بوده باشد . بله ، من خودم زمانی در نیروی هوایی خدمت می کردم و به «ویتنام » هم رفتم . . . فلچر با خستگی و بیزاری گفت : «برو بیرون . دور شو . ممکن است ؟ » - نه ، تا وقتی که تو درک نکرده ای . مرد چرخ های صندلی را چنگ زد و با قوت و خشم گرداند و طوفان وار روی فرش نازک کف اتاق دور شد و به طرف دیگر آن رفت وغرش کنان گفت : «تا کاری را که همان اول موقع شنیدن مرگ لیندا می خواستم بکنم ، نکرده ام ، از این جا برو بیرون . » - تو قصد داشتی مرا بکشی جک ، هان ؟ - بله می خواستم نابودت کنم مردک کثیف بزدل . میل داشتم ببینم که چه طور مثل یک حیوان زخمی پیچ و تاب می خوری و جان می کنی . کاوندر نیشخند استهزاء آلودی زد و گفت : «بله ؟ چطوری ؟ » - تو فکر کنی من یا لازم دارم ؟ به خیالت برای نفله کردن تو محتاج پا هستم ، بیچاره ؟ کاوندر نتوانست از خنده ، خودداری کند و قهقه را سر داد . فلچر ناسزایی فرستاد ، دستش به سرعت توی کشوی میز تحریرش فرو رفت و با یک تپانچۀ اتوماتیک بیرون آمد ولی کاوندر یکه نخورد . عجیب بود . او دیگر نمی ترسید . فلچر به نجوایی خشن گفت : «این اسلحه یا لازم ندارد . به راحتی می توانیم با این اسلحه تو را نابود کنم .

[[page 8]]

انتهای پیام /*