مجله نوجوان 83 صفحه 3

کد : 133540 | تاریخ : 17/06/1395

طعم صلوات یک روز که پیغمبر از گرمی تابستان همراه علی می رفت در سایة نخلستان دیدند که زنبوری از لانه خود زد پر آهسته فرود آمد بر دامن پیغمبر بوسید عبایش را دور قدمش پر زد بر خاک کف پایش صد بوسة دیگر زد پیغمبر از او پرسید : « آهسته بگو ، جانم طعم عسلت از چیست ؟ هر چند که می دانم ! » زنبور جوابش داد : « چون نام تو می گویم گل می کند از نامت صد غنچه به کندویم تا یاد تو را هر شب چون گل به بغل دارم هر صبح که بر می خیزم در سینه عسل دارم از قند و شکر بهتر خوش تر ز بنات است این طعم عسل از من نیست طعم صلوات است این افشین علاء

[[page 3]]

انتهای پیام /*