داستان دنباله دار
نویسنده : آلفرد هیچکاک
مترجم : مهرک بهرامی
دام قسمت دوم
تیم راجرز از ماشین پیاده شد . وقتی در خانه را باز کرد ، هوای خنکی به صورتش خور . مرد جوان چشم به هم زد و تاق ، مقابل نظرش پدیدار گشت . آنجا مثل اماکن زیرزمینی و پست «گودالاجارا» نبود . موزیک ملایمی در فضا می پاشید و مرد چاقی با چهره ی سرخ از پشت کانتر سری فرود آورد . تیم کارت آلوارز را به او داد . مرد گوشتالو گفت : «خوش آمدید تیم کارت سینیور .»
و به میز های بازی اشاره کرد . تیم ، گشتی در سالن زد و پای میز طویلی که ده دوازده نفر دور آن را گرفته و مشغول بازی بودند ، ایستادند .
سه ساعت بعد ، تیم راجرز از آن خانه ی شلوغ قدم بیرون نهاد . راهنمای مکزیکی هنوز انتظار می کشید و همین که او را دید پیاده شد و لبخند زنان در اتومبیل را گشود . تیم روی صندلی جلو رفت . آلوارز هنگامی که پشت فرمان می نشست ، پرسید : «حس می کنید حالتان بهتر است ؟»
تیم گفت : «آره» .
ولی حالش خوب نبود . او گیج بود . بدتر از آن این که در بیلیارد بد آورده بود . راهنما سؤال کرد . «شانس داشتید ؟»
ـ خیلی خیلی کم ! ـ آه چه بد ! ـ بله ، واقعاً بد !
تیم راجرز وقتی فهمید که توی آن خانه شلوغ چه بلایی بر سرش آمده است ، از غصه و ناراحتی منقلب شد مکزیکی گفت : «خب حالا جای دیگری میل دارید بروید سینیور ؟ مثلاً یک رستوران لوکس» .
تیم غرید : «نه برو به هتل»
راهنمای بی حرف استارت زد و آنها حرکت کردند . تیم چشمهایش را بست و در دل نالید : «خدایا ! من چه غلطی کرده ام ؟» و بدحال تر شد . او در آن خانه نه تنها پول خودش ، بلکه بیست هزار دلاری را هم که برای خرید جنس از جک باتلر گرفته بود ، باخته بود .
ـ اوه ، خدا !
تیم کوشید خود را فریب بدهد که هنوز همه چیز از دست نرفته است . هنوز مونرو ، قاچاقچی مکزیکی با و تماس گرفته بود . شاید هرگز نمی گرفت اما نه ، این چیزها فایده نداشت . حتی اگر مونورو هم معامل های نمی کرد می بایست جواب اربابش را بدهد . بیست هزار دلار کم پولی نبود و باتلر به آسانی از آن نمی گذشت .
این کار غیر ممکن به نظر می رسید هیچ قاچاقچی زرنگی مالش را از دست نمی دادو مگر در مقابل پول یا اسلحه ی اسلحه ، این کلمه توی مغز تیم راجرز منفجر شد و اتومبیل ایستاد . مکزیکی گفت : «سینیور !»
«تیم» از اتومبیل پیاده شد . راهنما هم پایین آمد . آنها به هتل رفتند و هر دو سفارش نوشیدنی دادند .
تیم راجرز هنوز به اسلحه می اندیشید . ظاهراً این تنها راه حل مشکل او بود . چند دقیقه بعد پیش خدمت صدا زد : «سینیور راجرز ؟» تیم جواب داد : «بله» .
ـ تلفن با شما کار دارد .
تیم با وحشت و تردید به انت های لایی رفت . و وارد گیشه شد .
اگر این مونرو بود ، چی ؟ هیچ ، کارش تمام بود ! ولی در عوض ، صدای باتلر توی گوشی پیچید .
ـ الو !
تیم راجرز نفس آسود های بیرون فرستاد و گفت : «بله ، منم»
ـ چه خبر ؟
ـ هیچی !
«باتلر» بعد از قدری مکث غرید : شاید بهتر باشد که ما کنار بکشیم .»
تپش قلب «تیم راجرز»سرعت گرفت و پرسید : «چرا» ؟
ـ ما نمی توانیم زیاد صبر کنیم . من یک نفر دیگر را می شناسم ، از او جنس می خریم .
تیم گوشی را در چنگ فشرد و گفت : «و باز همه ی کارها را از اول شروع کنیم ؟»
ـ این بهتر از انتظار کشیدن است .
ـ چه کسی انتظار می کشد باتلر ، تو یا من ؟ من دو رو زاست که این جا عرق می ریزم و دلهره دارم . به مونرو مهلتی بده او . . .
ـ خیلی خوب ، تا فردا صبح مهلت می دهم . این برای تو خوب است ؟
ـتیم جواب داد : «آره .»
او می دانست که نمی تواند وقت بیشتری تقاضا گند . باتلر گفت : «بسیار خوب ، آسوده باش .»
ارتباط قطع شد . تیم راجرز گوشی را آویخت و به پای میزش برگشت . او کمی فرصت داشت اما وضع هنوز وخیم بود . مرد جوان به باتلر فکر کرد و بی اختیار به خود لرزید . رئیس گانگسترها مرد بی رحمی بود . آلوارز ، راهنمای مکزیکی ، قیافه ی او را می کاوید . تیم به زحمت لبخندی زد و گفت : «یکی دیگر !»
آلوارز جواب داد : «هر طور میل شماست سینیور .»
تیم ، نوشیدنی دیگری سفارش داد . بعد ناگهان متوجه شد .
[[page 12]]
انتهای پیام /*