مجله نوجوان 93 صفحه 14

کد : 133812 | تاریخ : 17/06/1395

بکنیم در کار عشّاق مشهور دخالت کنیم. انسی خانوم: ای کور شده، آن بیژن را نمی گویم. بیژن خودم را می گویم. به جان مش قنبر ما در عشق هیچ کس دخالت نمی کنیم. حالا چه بیژن منیژه خانوم باشد، چه بیژن شما. بعد هم، بچّه به سن و سال بیژن شما زشت است حرف عشق و مرغش را بزند ها... مش قنبر: دفعۀ آخرت باشد جان من را قسم می خوری ها که می آیم به بابایت چقلی ات را می کنم. حالا که کاغذم تمام شده و همۀ حرفهای شما را نوشتم، این طوری تهدید می کنی مش قنبر خان؟ مش قنبر :برو ببینم بچّه ... بگذار بروم به کارم برسم که از قدیم و ندیم گفتند فکر نان کن که خربزه آب است. ما را چه به این حرفها؟ صد ساعت از این میز گردها یک قران نمی شود برود توی جیب آدم. فردا همین راه پلّه ها یک ذره لک داشته باشد، همین بابای جنابعالی که نمی آید بگوید بچّۀ ورّاجی تحویل اجتماع دادم. می گوید تقصیر مش قنبر بدبخته که وقتش را این و آن به هدر می دهند... انسی خانوم: امروز که سهم شارژ مش قنبر را ندادم و بابات مجبور شد از جیبش بگذارد . می فهمی! مرغ عشق شل کردن آخر و عاقبت ندارد. پاشو از رو پشت بام بند و بساطت را جمع کن که می خواهم بیایم رخت پهن کنم. انسی خانوم! در مورد نمک دست حرف نزدید ها. انسی خانوم:دهه! کی گفته یک الف بچّه اینجوری با من صمیمی حرف بزند؟ خانوم دکتر انسی. دکترش را قورت دادی؟ پس من دکترای افتخاری واسه چی گرفتم؟ از فردا چپ می روی، راست می آیی می گویی خانوم دکتر انسی. فقط شوهرم می تواند یک کم صمیمی تر صدایم کند و بگوید دکتر جان! اِ ! آقا ورزش، شما کجا؟ حداقل شما که از همه با کلاس ترید ، چهار تا کلمه در مورد موضوع گزارش هم حرف بزنید تا من بنویسم. گردن بلوری نژاد :بچّه جان! من فقط به طور خلاصه می توانم بگویم، نمک یعنی کلرید سدیم که خارجی اش می شود ان. آ . سی . ل! اینکه چرا دست نمک نداره، بنده جواب این سؤال را در حوزۀ پاسخگویی خودم نمی بینم و شما باید با معلّم شیمی و از این نمکیهای دوره گرد و سایر مشاغل و مناصب مرتبط به نمک دعوت کنی تا پاسخگویت باشند. بنده در اینجا تنها توانستم پاره ای از مسائل را مطرح کنم که به درد آیندۀ مردم می خورد و مشکلاتی را ذکر کنم که خودم شخصاً و به تنهایی کارشناسی کردم. آن هم تنها به این خاطر که از صبح تا شب توی جامعه چرخ می خورم و میان مردم می پلکم. امّا چه کنم که بنده هم این مشکلات را مثل دست نمک نداشتن و سایر مشکلات پوستی، از نزدیک لمس می کنم ولی کاری از دستم بر نمی آید... هوشنگی:آقا اجازه! جرج برناد شاو می گوید:آنهایی که کاری از دستشان بر نمی آید، انتقاد می کنند. مشاورم گفته. گردن بلوری نژاد: بچّه بیا مدرسه تا جلوی چشمت دو نمره از ورزشت کم کنم که دیگر پیش این جور مشاورها نروی. من رفتم که بروم مدرسه. زود بند و بساطتان را جمع کنید بیایید مدرسه که منتظرم. هوشنگی تو یک چیزی بگو تا بنویسم. باز هم تو. قربان آن خنگیهایت بروم! هوشنگی:خنگ هیکل نحسته. دست آدم نمک ندارد یعنی اینکه من این همه برای میز گرد تو حرفهای قشنگ قشنگ مشاورم را مفت و مجانی گفتم تا تو بروی بدهی روزنامه چاپ کنند پول بگیری، باز هم در بیایی و بگویی هوشنگی خنگه. خاک بر سرت کنند...!

[[page 14]]

انتهای پیام /*