شعر
پشه و شیر
پشه ای گردان چو گردی در فضا
پشت یال شیری افتاد از قضا
بس که آن ناچیر خود بینیش بود
پیش خود بر شیر ، سنگینیش بود
لحظه ای نگذشته با شیر کلان
گفت آن مسکین لاغر کای فلان :
« گر تو را بر یال سنگینیم ما
باز گو تا بیش ننشینیم ما »
شیر گفت از این زمان تا هر زمان
هر کجایی هر چه می خواهی ، بمان
گر نه خود گفتی به یالم جسته ای
من ندانستم کجا بنشسته ای
حمیدی شیرازی
شعر کوه و شعر من
بنفشه ای خوشرنگ
دمیده بوددر آغوش کوه ، از دل سنگ
به کوه گفتم :
شعرت خوش است و تازه و تر
و گر درست بخواهی ، من از تو شاعرتر
که شمرت از دل سنگ است و
شعرم از دل تنگ
فریدون مشیری
[[page 23]]
انتهای پیام /*