
رسید به دوره ای که جوانها شیر را رها کردند ن بنه روستاها رفتند و برای کمک به روستایی و گندم چینی! دشمنی که حمله کرد ، رفتند به جزیره مجنون برای ستاره چینی! در شهرها هم این مردم بودند که معرفت را تکثیر می کردند . خلبانها از خاک دشمن که بر می گشتند ، مرد انار فروش حاشیه میدان ژاله که دیگر شده بود ، میدان شهدا ، صلوات می فرستاد و به رهگذران می گفت : «بخورید و ببرید و برای سلامتی یکدیگر صلوات بفرستید .» فرهنگ «صلواتی» داشت سرزمین ما را تبدیل می کرد به «اتوپیا» ی مورد دلخواه انسان .
در محل کار ، یک نفر می آمد و کیف پر از اسکنانس را خالی می کرد روی میز که هر کس هر چقدر لازم دارد به عنوان حقوق چند ماه کار فی سبیل الله بردارد . مجردها غیب می شدند و متأهل ها هم آنقدر بر می داشتند که وقتی آن یک نفر بر می گشت ، متوجه نمی شد از پولها کم شده است !
خشت های ساخته شده از معرفت روی هم قرار می گرفت تا «مدینه فاضله» ساخته شود .
نخست وزیر آن دوره ـ میر حسین موسوی ـ وقتی شب عید از ساختمان نخست وزیری بیرون می آمد و با تاکسی به خانه بر می گشت ، راننده و دیگر مسافران نمی توانستند نخست وزیر را با مردم عادی تشخیص بدهند .
بحث سیاسی می کردند و وقتی آقای نخست وزیر از تاکسی پیاده می شد ، یک ماهی هم در دست داشت چون مسافر بغل دستی اش ، برای اینکه با «حول حالنا» ی سال تحویلش بیشتر حال کند . چند عدد ماهی شب عید را پیشکش راننده و دیگر مسافران ، از جمله نخست وزیر کرده بود .
آن دوران گذشت و اسناد نامکتوبش ماند و در سینه مردمی که اینک به میانسالی و کهنسالی رسیده اند و از آن همه «معرفت عمومی» جز خاطره ای و آهی نمانده است . دورانی که «ندیده هایش» دشوار باور می کنند آن همه معرفت را و «دیده هایش» دشوار باور می کنند از کف رفتنش را .
حالا تختی و این عهدنامه اش به دست آدم می رسد تا بهانه ای شود برای بهانه گیران که هنوز کنار آن خشت های نمیه آوار ، سینه می زنند . بد نیست شما هم گاهی سری بزنید به خاطره ی گریخته مردمان میانسال و کهنسال آن ایام و جویا شوید از خاطره های معرفتی آن ها که در سینه هایشان تلنبار شده است .
آشنا شویم به تکه ای از دوران معرفت خواهی تاریخ دور و دراز این سرزمین که تاریخ یعنی تجربه مکرر از تجربه های تجربه شده !
همه اینها که گفته شد . بهانه اش تختی بود و این عهدنامه که سادگی نگارش و پاکی کلمه هایش گاهی اشک است و گاهی خون دل .
این سند مکتوب مانده در پستوی ایام ، پیش چشم شماست .
تا امروز ببینیم و بخوانیم وعشق کنیم معرفت را که اگر الان آنگونه عمومی نیست اما هنوز به شکل خصوصی در اندرون بسیاری هست ، فقط دویدن دنبال نان و نام ! مجال بروز آن را نمی دهد .
[[page 31]]
انتهای پیام /*