
آسمانی ها
رسول شگفتی ها
علی باباجانی
سراپا گوش تا صبح
آن سه نفر داشتند از غصه دق می کردند . غصۀ این که آیات قرآن دل مردم را به پیامبر علاقه مند می کرد . غصة این که قرآن پیامبر باعث شده بود مردم به اسلام روی بیاورند . آن سه نفر خیلی کارها کردند که مردم را از اسلام و پیام آور آن یعنی محمد دور کنند ، اما بی فایده بود . مگر قرآن چه چیزی داشت که این همه انسان را به خود جذب کرده بود ؟ ابوجهل ، ابوسفیان و اخنس دشمن سرسخت پیامبر بودند . آن روز جداگانه تصمیم گرفتند که به آیات قرآن گوش دهند .
شب آرامی بود . ستاره ها در آسمان ، زیبایی شب را دو چندان کرده بودند . آن سه نفر هر کدام از راهی جداگانه به نزدیک خانة پیامبر رفتند و در تاریکی شب به دیوار خانة پیامبر گوش خواباندند . صدای دلنشین تلاوت قرآن از خانة پیامبر به گوش می رسید . چه زیبا و گوش نواز بود ! آن قدر که آن سه نفر را در جا میخکوب کرد . آن قدر محو شنیدن آیات خدا شدند که نفهمیدند چند ساعت را آن جایند . فقط وقتی چشمشان به آسمان خورد ، دیدند که سیاهی شب کمرنگ شده و کم کم دارد صبح می شود . به خودشان آمدند و از ترس این که کسی آنها را ببیند ، راه خانة شان را در پیش گرفتند .
هنوز کمی از خانة پیامبر دور نشده بودند که به هم برخوردند . با نگاهشان همدیگر را سرزنش کردند . این چه کاری بود کردیم ؟ ما که دشمن پیامبر هستیم ، محو قرآنش شدیم ؟ وای ، اگر مسلمانان ما را ببینند چه خواهند گفت ؟ حتماً بیشتر شیفته می شوند . اگر هم دوستانمان ما را ببینند ، ملامتمان می کنند .
آن قدر به همدیگر از این حرفها زدند تا این که آخر سر تصمیم گرفتند دیگر آن جا آفتابی نشوند . با هم پیمان بستند که بی اطلاع دیگری دست به این کار نزنند .
اما این پیمان یک روز بیشتر طول نکشید . چون شب دوم همان ماجرای دیشب تکرار شد . شنیدن قرآن تا نیمه های شب ، رفتن به طرف خانه و برخورد به هم در میانة راه و باز هم سرزنش همدیگر و آخر سر که این بار آخرمان است که گوش به آیات پیامبر می دهیم .
شب سوم هم همین ماجرا بود . اگر این طور پیش می رفت ممکن بود برخلاف میلشان به اسلام محمدی روی بیاورند و داشت این اتفاق می افتاد . اخنس دلش نرم شده بود . اعجاز پیامبر و قرآن او را به اسلام نزدیک می کرد اما آن دو نفر دیگر که سنگدل تر بودند ، مانع از این کار شدند . هر چند دلشان برای صدای دل آویز پیامبر تنگ شده بود .
سیره ابن هشام ، ج 1 ، ص 337
ضرب المثلهای قرآنی
ناهید شهیدی
آفتاب را به گِل نتوان اندود .
راستی و حقیقت را به دروغ و باطلی نتوان مستور داشت .
تمثیل :
با دوست به گرمابه درم خلوت برد و آن روی چو گُل با گِل حمام آلود
گفتا دگر این روی کسی دارد دوست ؟ گفتم به گِل آفتاب نتوان اندود . «سعدی»
ای راه تو صحرای امل پیمودن تا چند بر آفتاب ، گِل اندودن
نظیر :
یُریدوُنَ لِیُطفِؤُا نُورَ اللهِ بِاَفواهِهِم و الله مُتمُّ نُوِرِه و لَو کَرِهَ الکافِروُنَ .
قرآن کریم ، سورة صف (61) آیة 8
کافران می خواهند تا نور خدا را به گفتار باطل و طعن و مسخره خاموش کنند و البته خدا نور خود را هر چند کافران خوش ندارند ، تمام خواهد داشت .
[[page 34]]
انتهای پیام /*