مجله نوجوان 102 صفحه 4

کد : 134054 | تاریخ : 16/06/1395

شهریار زنجانی امیر غدیر قدم بر می دارم . روی شنها جای پایی از من نماند . من جای پاهای پیشینیان را دنبال می کنم . جماعتی از آنجا عبور کرده اند . نمی دانم امروز یا دیروز . شاید هزار سال پیش ولی صدایشان هست . باد می آید و می رود . با خود خاطره می آورد و با خود سند جابجا می کند . اوراق تاریخ را ورق می زند . اینجا کجاست؟ نمی دانم گذشته است یا اکنون . شاید هم آینده باشد آینده ی وعده داده شده . شترها نشسته اند . انسانها ایستاده اند . فرشتگان پرواز می کنند دستی بر فراز است دستی که دستی دیگر را بر فراز کرده صدایی می آید؛ طنینی ملکوتی بر دل می نشیند و بر دلهای نرم و آسمانی : « از این پس اوست . راهنما اوست . راهبر اوست . » خیلی پیش از اینها داوطلب می خواستند همه نشسته بودند اقوام ، خویشان داوطلبی نبود . یار و همراهی پیشقدم نشد . نوجوانی در آن میانه بود که بزرگ بود . بزرگ تر از همه به سن کوچک و به دل بزرگ . دلی داشت که به وسعت دوستی . دوستی داشت به محکمی رفاقت . یکبار داوطلب خواستند؛ دست او برفراز . دیگر باره داوطلب خواسند؛ دست او بر فراز و بار دیگر ، دست او بر فراز و نه دستی دیگر و نه یاوری دیگر . خورشید می تابد . خورشید بر خورشید می تابد سایه ی آن دو دست بر سر همگان است . بر سرزمین است . بر سر آینده . اینجا عطف هدایت است . داوطلب می خواهند ، پیش می رود . او نه ! ولی دیگری وجود ندارد . پیش می رود . حریف قدر است نام آور است . یکه ! پیش می رود . چالاک و مطمئن شمشیر می گرداند . شمشیر دو سر شمشیری که در غلاف رخوت نمی نشیند شمشیر می گرداند به چپ و راست پیش می رود و پیش می رود و حریف قدر است و نام آور ولی او پیش می رود همه از دور او را می بینند و او در معرکه است او خود معرکه است از او شجاعت می جوشد و صلابت . حریف تاب او را ندارد . توان مقابله ای نیست . به خاک می افتد . او بر فراز و دشمن به زیر . هلهله می کشند؛ جمعی به تحسین . جمعی به حیرت .

[[page 4]]

انتهای پیام /*