مجله نوجوان 103 صفحه 11

کد : 134097 | تاریخ : 16/06/1395

چون «مایک تایلر» جانی بی رحمی است و اگر احساس خطر کند هر چیزی را که سر راهش باشد نابود می کند ، باز هم از همکاری شما متشکریم . سپس آن ها از اطاق بیرون رفتند . جاستین در را قفل کرد و تایلر با احتیاط از کمد لباسها بیرون آمد و به جاستین گفت : از کمکی که به من کردید متشکرم ، دیگر مزاحم شما نمی شوم . دخترک نگاهی به سراپای تایلر انداخت و گفت : صبر کن . تو با این وضع نمی توانی از این جا بیرون بروی . من دوستانی دارم که می توانند برای چند روزی به تو پناه بدهند . و بی آنکه منتظر جواب او باشد گوشی تلفن را برداشت و پس از گرفتن شماره ای مدتی با کسی که آن طرف خط بود صحبت کرد و بعد تلفن را قطع کرد و گفت : یک ربع دیگر دوستانم می آیند این جا تا به تو کمک کنند . دقیقاً یک ربع بعد دو مرد با ظاهری آراسته وارد اطاق جاستین شدند . یکی از آن ها پس از نگاه دقیقی که به سراپای تایلر انداخت گفت : اسم من «درایور» و این هم دوست من «چارلی داوینگ» است . ما می دانیم که تو فراری هستی و می خواهیم به تو کمک کنیم . ـ متشکرم آقا ، من لطف شما را هیچ وقت فراموش نمی کنم . ـ بسیار خوب . کافیست ، راه بیفت . چند دقیقه بعد هر سه سوار اتومبیلی که پشت در عقبی سالن تئاتر پارک شده بود شدند و اتومبیل با سرعت حرکت کرد . نیم ساعت بعد اتومبیل داخل ویلای مجللی شد و سپس همگی وارد سالن بزرگی شدند . درایور پشت میز بزرگی که در گوشۀ سالن بود نشست و گفت : اول باید بدانیم که تو چرا زندانی بوده ای ! تایلر پس از مکثی گفت : به جرم سرقت مسلحانه از بانک و چند پمپ بنزین که از بدشانسی یکی از صاحبان پمپ بنزین بر اثر حماقتش کشته شد . ـ خوب ، قبلاً چه کار می کردی؟ ـ مدتی در کره می جنگیدم و مدتی هم خلبان یک شرکت خصوصی بودم . در ضمن از باز کردن گاو صندوق هم چیزهایی سر در می آورم . درایور گفت : خوب به این ترتیب شاید بتوانی برای ما کاری کنی ولی یک چیز را باید بدانی . در سازمان ما انضباط سختی حکم فرماست . اگر کسی از دستورات سرپیچی کند به شدت پشیمان خواهد شد . خوب حالا به اطاق ته راهرو برو و منتظر باش تا میکی بیاید و موهایت را اصلاح کند و سر و وضعت را تغییر بدهد تا شاید شناخته نشوی . تایلر از این موفقیت بسیار خوشحال بود . نیم ساعت بعد چهرۀ تایلر تغییر بسیاری کرده بود و زمانی که تایلر خودش را در آیینه دید متوجه شد که میکی واقعاً در کارش استاد است . ادامه دارد . . . .

[[page 11]]

انتهای پیام /*