مجله نوجوان 113 صفحه 13

کد : 134423 | تاریخ : 16/06/1395

صدر عرفایی و راضیه برومند هم حضور داشتند به جز اینها خانم میترا فتحی هم صداپیشه بود. او با وجود استعداد بالایی که داشت از کار هنری کناره گیری کرد. و درسالهای 5- 1364 با پخش سریال امیرکبیرنام شما بر سر زبانها افتاد... برای «امیر کبیر» خیلی زحمت کشیدم. در این سریال نقش سفیر روسیه در ایران را با لهجه بازی می کردم. آن لهجه در میان مردم خیلی گل کرد و چون مدتها برای یادگیری آن جلوی سفارت روسیه در تهران می رفتم و با کارمندان و اتباع روسیه سر و کلّه می زدم. یک کتابفروش روسی هم بود که برای من خیلی زحمت کشید. او چه چیزهایی را به شما آموزش داد؟ او فارسی را به خوبی بلد بود. فقط تأکیدهای زبان روسی را به من یاد می داد؛ یک چیزی نزدیک به فارسی حرف زدن هموطنان ارمنی، منتها کمی از آن غلیظ تر. ... و با قصههای تا به تا چهرة دیگری از شما نشان داده شد. در این مورد چه نظری دارید؟ من قبل از زی زی گولو هم کار کمدی انجام داده بودم. سعید نیکپور - همان کارگردان و بازیگر امیر کبیر - سریال طنزی برای بچّهها ساخته بود. نام این سریال «نوروز آمد» بود و من در آن نقش «پدر پادشاه» را بازی کردم. این نقش کمی منفی و مضحک بود. در زی زی گولو امّا چهرة یک پدر مهربان را به نمایش گذاشتم. تماشگر که تا آن زمان مدام نقشهای منفی من را دیده بود بنا به همین دلیل از زی زی گولو خوشش آمد. بعد «دنیای شیرین» را با بیژن بیرنگ و مسعود رسام بازی کردم. در «نوعی دیگر» نیز با بهروز بقایی همکاری کردم. در کنــار ایـنهـا خـودم هم کارگـردانی را ادامـه دادم؛ قصههای کوچة ما، بازنشتگی، یک تابلو یک حماسه، آقای رایا و کارهای دیگر. برخورد نوجوانان و کودکان با شما چگونه است؟ برخوردها همیشه عالی است. من از وقتی که خود را شناختم. برای کانون پرورش کودکان و نوجوانان کار کرده­ام. یعنی این که یا با بچّهها بوده­ام و آنها را کارگردانی کرده­ام و یا آن که برای آنها بازی کرده­ام. همـة کـارهای مـن در هـنر از جمـله بـازیگری، نـویسنـدگـی اثر:هانس فریمن گفت: روز بخیر مادام. ببخشید مزاحم شدم. من مأمور شرکت مخابرات هستم. تلفن این محل دچار اشکال کوچکی شده که من را برای رسیدگی به این امر فرستادهاند. اگر زحمتی نیست لطفاً کنترل کنید، ببینید تلفن شما دچار اختلال شده یا خیر. پیرزن لبخندی زد و گفت: « تلفن ما سالم است چون من چند لحظة قبل داشتم با پسرم تلفنی صحبت می کردم.» مت عذر خواهی کرد و گفت: « مادام از هم کاری شما متشکرم، روز بخیر و خداحافظ.» اولین تیر مت به سنگ خورد. ولی او عادت نداشت به این سرعت ناامید شود. باید دوباره شانسش را امتحان می کرد. یک طبقة دیگر بالا رفت و زنگ در واحد دیگری را فشرد. جوابی شنیده نشد و صدایی از داخل به گوش نرسید. دوباره زنگ را فشرد ولی هرچه صبر کرد جوابی نیامد. فکر کرد دیگر بیش از این صبر کردن جایز نیست. باز کردن قفل بیش از یک دقیقه وقت او را نگرفت. در لحظه اول، بزرگی منزل و زیبایی اسباب و اثاثیه­اش توجه او را جلب کرد. فرشهای گران قیمت و سایر اشیای با ارزش موجود در سالن مت را پاک مات و مبهوت کرده

[[page 13]]

انتهای پیام /*