مجله نوجوان 113 صفحه 35

کد : 134445 | تاریخ : 16/06/1395

در آستانة در به روح باران می ماندی، ای طراوات محض! شکوه رحمت مطلق ز چهره ات می تافت به خنده گفتی: -«تنها نبینمت!» گفتم: -«غم تو مانده و شبهای بی کران با من!» * ستاره ای نا گاه تمام شب را یک لحظه نور باران کرد و در سیاهی سیّال آسمان گم شد.

[[page 35]]

انتهای پیام /*