مجله نوجوان 115 صفحه 21

کد : 134467 | تاریخ : 16/06/1395

ماجرای عروسی آقای فلسفه آقای فلسفه هم سرانجام پس از سالها تنهایی تصمیم گرفت به عالم متأهلین درآید و به قول خودش «از فردیّت بیرونآید» باز به قول خودش بعد از کلّی فحص بلیغ (همان جستجوی خودمان) دختری را از دانشکدۀ ادبیات انتخاب کرد که فکر می کرد می تواند با او هم زندگی کند وهم فلسفه اش را در گرایشهای فلسفۀ زبانی پیش ببرد. یکی دوبارهم به او سلام کردو جواب شنید و یکبار هم جبعۀ پرتقالی را که دختر خریده بود با ماشین به درمنزلشان برد. سرانجام خواستگاری رسمی و مراسم عقد و بعد مراسم عروسی. مراسمی که اخلاق خانم رمانتیک و احساساتی آقای فلسفه را به کلی تغییرداد و روز آقای فلسفه را از همان اول تیره وتار ساخت. اتفاق نخست آن بود که هنگام مراسم وقتی به رسم معمول عروس و داماد انگشت در عسل فرو می برند و در دهان یکدیگر می گذارند، خانم آقای فلسفه وقتی انگشت عسلی آقای فلسفه را در دهانش دید، حس رمانتیکش غلبه کرد و گازی ازانگشت آقای فلسفه گرفت. گاز گرفتن همانا و ناراحتی و بدو بیراههای زیرزبانی آقای فلسفه که «به لحاظ منطقی فلان حیوان گازمی گیرد» و... همان و اگر ترس بهم خوردن مراسم نبود، خانم آقای فلسفه نه تنها شیشۀ عسل بلکه کندوی عسل را بر سراو خرد می کرد اما بالاخره فضای آرام حاکم شد و مراسم ادامه یافت. پاسی که از مراسم گذشت و بانوان به عادت معمول شروع به حرکات موزون کردند و کف زدن شروع شد عدۀ حاضر درمجلس شروع کردندبه آوازخواندن وترجیع بندترانهای که می خواندند این بود که «عروس قشنگه عروس ،عروس قشنگه عروس» برای آقای فلسفهاین ترجیع بند مثل پتکی بود که توی سرش فرود می آمد. سرانجام هم طاقت نیاورد و بلندشدایستاد و سروصدای مراسم را خواباند و خیلی صریح اعلام کرد کهاین شعار یا شعر یا ترانه اشتباه است و برای اینکه دقیق و فلسفی باشد باید بهاین شکل اصلاح شود: «عروس قشنگه نسبتاً(دوبار) و چون عروس به لحاظ زیبایی چندان بهرهای ندارد، نباید کلامی غیرفلسفی و بی دقت گفت بلکه باید واقعیت را گفت. همین اعلام رسمی و عمومی، کرد آنچه را نباید می کرد و اخلاق آن انسان مهربان و رئوف را در عرض چندثانیه به اخلاق نمونۀ تاریخی خود یعنی همسر سقراط مرحوم برگرداند و این قصه تا امروز ادامه دارد... شاید ادامه داشته باشد، شماره بعد را بخوانید.

[[page 21]]

انتهای پیام /*