مجله نوجوان 118 صفحه 13

کد : 134531 | تاریخ : 16/06/1395

می‏خواندم. کم کم پی به استعداد خدا دادی‏ام بردم و توجّه معلمم، آقای «والی زاده» نیز تشویقی شد برای اینکه این نعمت الهی را جدی بگیرم و از همان زمان ضرب گرفتم و خواندم، همۀ بچه‏ها هم می‏آمدند و ورزش می‏کردند. در صف صبحگاهی مدرسه هم بعد از تلاوت قرآن، سرود و شاهنامه می‏خواندم. * معمولاً بچه‏ها در این سن، اینگونه فعالیتها را از پدرهایشان یاد می‏گیرند. شما چطور؟ ضرب را از پدرتان آموختید؟ - (آهی می‏کشد) متأسفانه پدر من فوت کرده است و من هرگز او را ندیده‏ام، هنوز هم وقتی می‏شنوم کسی پدرش را صدا می‏کند و می‏گوید بابا، واقعاً دلم می‏گیرد. * فرزندان شما چطور؟ آیا علاقه‏مند به هنر و ورزش شما هستند؟ - شبنم و شیرین دو دخترم، در زمینۀ ورزش شنا فعالند. پسرم فرهاد نیز فوتبالیست است اما آنها و همسرم، بهترین مشوقین من بوده‏ و هستند. * شما خودتان هم باستانی کار می‏کردید یا فقط ضرب می‏زدید؟ - بله. البته بیشترین فعالیتم در زمینۀ ضرب زدن و خواندن است اما از از همان کودکی ورزش را دوست داشتم و در تیم والیبال مدرسه هم کاپیتان بودم. تیممان همیشه کاپ می‏آورد. در حال حاضر هم قبل از آنکه بخواهم برای اجرای برنامۀ صبحگاهی به رادیو بروم، اول خودم چند دقیقه‏ای ورزش و نرمش می‏کنم بعد از خانه بیرون می‏زنم. * غرور، چقدر در ورزش باستانی راه دارد؟ آیا باستانی‏کارهای نوجوان، به واسطۀ خاص بودن حرکات ورزشی‏شان، مغرور هم می‏شوند؟ - خوب، شاید به اقتضای سنشان زمانی که برای اولین بار میل می‏گیرند یا حرکات نمایشی چرخ را انجام می‏دهند، کمی مغرور شوند اما اصولاً از خصوصیات یک ورزشکار اصیل در هر رشته‏ای که باشد، متواضع بودن است. * شنیده‏ایم که درهای ورودی زورخانه را کوتاه می‏سازند تا ورزشکاران هنگام ورود ناخودآگاه سر خم کنند و به این صورت، احترام فضای زورخانه حفظ شود، الان هم به همین شکل است؟ - البته الان درهای ورودی کاملاً به آن شکل قدیم ساخته نمی‏شود اما محیط زورخانه آن قدر مقدس است که هر کسی که وارد می‏شود، ناخودآگاه سر خم می‏کند. * داستان زنگ بالای سر مرشد که گاهی به صدا در می‏آید، چیست؟

[[page 13]]

انتهای پیام /*