قربان ولیئی
در آینۀ شعر
ز یاران کینه هرگز در دل یاران نمیماند
که روی آب ، جای قطرۀ باران نمیماند
اول و آخر دوستی، بیانتظاری است. دوست از دوست، هیچ انتظاری ندارد. دوستیِ
بدون چشمداشت، دوستی حقیقی و پایدار است. دوست از دوست نمیرنجد. دوست، دوست را
نمیرنجاند. همۀ کمال آدمی و نهایت آدمیت این است؛ نرنج و کسی را نرنجان.
دوست، حافظۀ کینه ندارد؛ درست مثل کودکان، که کینه به دل نمیگیرند. هرچه آدم زلالتر و
پاکتر باشد، حافظۀ کینۀ او ضعیفتر است. تا آنجا که اصلاً حافظۀ کینه را از دست بدهد و دچار
فراموشی کینه شود.
میگویند نزدیکان ما بیشتر ما را دوست دارند؛ مثلاً پدر و مادر و خواهر و برادر. راست میگویند.
چون بدن نزدیکان از یک نوع است و رابطۀ خونی با هم دارند. مثل شاخههای درخت، از یک ریشه بر
آمدهاند. اصلاً یکی هستند، یگانه هستند. مادر، از درد فرزندش، احساس درد میکند و از شادی او
شاد میشود. آخِر، یکی هستند. دوستی، یگانگی میآورد. نه، یگانگی دوستی میآورد. خدا گفته که
از رگ گردن به ما نزدیکتر است. یعنی از خودِ ما به ما نزدیکتر است. پس خدا ما را خیلی
دوست دارد. اصلاً اگر ما را دوست نداشت، ما نبودیم. اصلاً چون خدا ما را دوست دارد، ما
او را دوست داریم. اول خدا ما را دوست دارد، خدا ما را بیشتر دوست دارد. خدا
ما را پیشتر دوست دارد. خدا، دوست داشتنی است. حتی بلاها و عذابهای
او هم برای این است که میخواهد ما را به سوی خودش بکشد و ما
مقاومت میکنیم. این مقاومت ، ما را زخمی میکند و فکر
میکنیم خدا ما را عذاب میدهد.
[[page 12]]
انتهای پیام /*