
بچه محصل
آدم چطوری بدبخت میشود؟
آدم رفته است کلاس اول ابتدایی و معلم دارد اولین املاء را میگوید. همکلاسی آدم به آدم میگوید: چندتا مداد داری؟
آدم میگوید: یکی
همکلاسی میگوید: اگر نوک مدادت بشکند بدبخت میشوی.
آدم یاد میگیرد که اگر چندتا مداد داشته باشد
بدبخت نمیشود.
***
آدم بزرگتر شده است و دانش آموز دبیرستان است
و همراه بچّههای دیگر به اردو رفته است. مبصر کلاس میگوید هر کس از اتوبوس جا بماند در این منطقه کوهستانی ماشین گیرش نمیآید و بدبخت میشود.
آدم در اردو از اتوبوس که پیاده شد مثل دیگران
مشغول بازی و گردش نمیشود. همانجا زیر سایۀ
اتوبوس مینشیند و تا غروب از جایش تکان نمیخورد مبادا که از اتوبوس جا بماند و بدبخت شود.
***
آدم رسیده است به سالهای آخر دبیرستان، حالا هم
پدر و مادر و هم معلمها و مشاوران مدرسه روزی صد بار به آدم میگویند که تو باید خودت را برای کنکور آماده کنی. اگر در کنکور رتبهات بالاتر از سه رقمی
باشد بدبخت میشوی. هیچ آیندهای نداری و باید سرگردان و بیکار و علاف در خیابانها قدم بزنی.
آدم تلاش میکند، درس میخواند، حفظ میکند،
تست میزند، در کنکور ده دوازده تا مداد با خودش میبرد، صبح روز آزمون تلاش میکند که از اتوبوس جا نماند و حالا رتبهاش دو رقمی شده است.
اما همه میگویند که اگر در انتخاب رشته دقت نکنی بدبخت میشوی. دقت میکند و بدبخت نمیشود. اگر خوب درس نخوانی بدبخت میشوی. خوب میخواند و بدبخت نمیشود و لیسانس میگیرد.
اگر ادامۀ تحصیل ندهی بدبخت میشوی، ادامه تحصیل میدهد و بدبخت نمیشود. اگر در انتخاب همسر دقت نکنی بدبخت میشوی. در انتخاب همسر دقت و حتی وسواس میکند و بدبخت نمیشود. حالا همه چیز برای فرار کردن از بدبختی آماده است. آدم کار پیدا میکند و کارمند میشود و میداند که اگر با رئیس، خوب نباشد بدبخت میشود، اگر حرف زیادی بزند بدبخت میشود، بنابراین میانهاش با رئیس خوب است، حرف زیادی هم نمیزند و بدبخت نمیشود.
***
حالا آدم هر روز نیم ساعت زودتر به ایستگاه میرود که از اتوبوس جا نماند، تا بدبخت نشود. چند تا مداد و خودکار اضافی در جیبش میگذارد که بدبختنشود. از رئیس اطاعت میکند که بدبخت نشود، ساکتوآرام و سر به زیر است که بدبخت نشود، حالاگاهیکه خیالش از هر جهت راحت است و نگران نیستکه بدبخت بشود، لبخند میزند و احساس خوشبختی میکند.
.
[[page 22]]
انتهای پیام /*