مجله نوجوان 121 صفحه 14

کد : 134842 | تاریخ : 22/06/1395

یا بیهیچ جنجالی در کنفرانس سران مملکتی شرکت کند و شاهد مذاکرات محرمانة آنها باشد. میتوانست به راحتی به مهمترین اسناد سیاسی و نظامی و علمی دنیا دست یابد و خیلی کارهای حیرت انگیز و غیرقابل تصور دیگر انجام دهد. در اطاق را از داخل قفل کرد و روی تخت دراز کشید و مادة مورد نظر را به خودش تزریق کرد و دستانش را بالا آورد و جلوی چشمانش گرفت تا محو شدن آنها را ببیند. پس از این که کاملا نامرﺋﻲ شد از روی تخت بلند شد، لباسهایش را درآورد و جلوی آینه قرار گرفت. هیچ چیز از وجود او در آینه قابل رؤیت نبود. این لحظه یک لحظة استثنایی بود چون هیچ کس تصور نمیکرد که در یکی از اطاقهای خوابگاه دانشگاه کمبریج مرد جوانی در مقابل آینه ایستاده باشد و آینه کوچکترین اثری از او نشان ندهد و تنها کتابخانه و اشیای پشت سر او در آینه پیدا باشد. در حالی که از فرط هیجان درست نمیتوانست افکار خود را متمرکز سازد تصمیم گرفت از خوابگاه خارج شود و در آن اطراف گشتی بزند. هارولد چند لحظه پشت در اتاق ایستاد و گوش داد و وقتی ﻣﻄﻤﺌﻦ شد که کسی در راهرو نیست در اتاق را باز کرد وخارج شد و به سمت پلهها حرکت کرد و پایین رفت. در میان پلهها به یکی از دانشجویان برخورد که سوت زنان بالا میآمد. هارولد هوس کرد با او شوخی کند. زمانی که به کنار او رسید با دست محکم به پس گردنش زد. دانشجوی مزبور به این خیال که یکی از دوستانش آهسته از پشت خود را به او رسانده برگشت تا کار او را تلافی کند ولی زمانی که هیچ کس را در راهرو ندید با دهان نیمه باز با تعجب و وحشت اطراف را بررسی کرد. هارولد از دیدن چهرة او ناگهان به خنده افتاد. دانشجوی بیچاره داشت از ترس سکته میکرد، در حالی که به زمین میخورد و بلند میشد از پلهها پایین دوید و با سرعت از ساختمان خوابگاه خارج شد. هارولد از محوطة خوابگاه خارج شد و به یک فضای چمن کاری شده که به جادة اصلی منتهی میشد رسید. سپس به سمت جادة اصلی حرکت کرد. حس خوبی داشت قابل وصف نبود. تصمیم گرفت از این سمت جاده به سمت دیگر برود. چشمش به اتومبیل قرمز رنگ کورسی یکی از دانشجویان افتاد که به سرعت در جاده حرکت میکرد .هارولد خواست بایستد ولی ناگهان پشیمان شد و خواست از جاده عبور کند. برای یک لحظه کاملا فراموش کرده بود که دیده نمیشود. در حالی که به علت همان چند لحظه مکث فاصله اتومبیل با او کمتر شده بود به طرف مقابل جاده دوید اما حسابش غلط در آمد و دیگر دیر شده بود. در مدتی که جمعا از ده ثانیه تجاوز نمیکرد اتومبیل به او رسید. هارولد فریاد زد و دستهای خود را تکان داد تا شاید راننده ترمز کند ولی بیفایده بود. سپر اتومبیل محکم به پاهای هارولد اصابت کرد و بلافاصله چرخهای اتومبیل از روی بدنش گذشت. رانندة اتومبیل که احساس کرده بود با چیزی برخورد کرده چند متر جلوتر با شدت ترمز کرد و پیاده شد و همه جا را به دقت از نظر گذراند. اما در خیابان نه مانعی دیده میشد و نه دستاندازی. راننده شانههایش را بالا انداخت و مجددا سوار اتومبیلش شد و به راه خود ادامه داد. چند ساعت بعد جسد هارولد را که به علت خارج شدن خون از بدنش به تدریج مرﺋﻲ شده بود در وسط خیابان پیدا کردند.

[[page 14]]

انتهای پیام /*