مجله نوجوان 121 صفحه 18

کد : 134846 | تاریخ : 22/06/1395

حامد قاموس مقدم جای یک زخم قدیمی من امام را دوست داشتم، مثل پدربزرگ. مثل کسی که هرگز نداشتم. مثل کسی که مدتها پیش پر کشیده بود و رفته بود. هر وقت از تلویزیون او را میدیدم ساکت و مؤدب جلوی آن پنجره مینشستم تا پدربزرگم را ببینم. تلویزیون برای من پنجرهای بود رو به پدربزرگ. پدربزرگ برای همه مهم بود، پدر گوش به فرمان پدربزرگ بود و مادر با دﻗﺖ به حرفهای او گوش میداد. آن وقتها غصه و فشار زیاد بود. جنگ امان همه را بریده بود. صدام در خانة خودش نشسته بود و با موشک خانههای ما را ویران میکرد. هر لحظه بیم آن میرفت که نزدیکترین قوم و خویش یا صمیمیترین دوست خود را از دست بدهی. هر لحظه منتظر بودیم که تلفن زنگ بزند و خبر پر پر شدن عزیزی را بدهند؛ سالهای آژیر قرمز و زوزة مداوم کفتارها. نگرانی در چشمان مردم موج میزد و عقاب هراس بر سر آنها

[[page 18]]

انتهای پیام /*