سرم را تراشیدند و یک کلاه شاپو حصیری به من دادند.
آن موقع پس از تمرین برای اجرای تئاتر «آی باکلاه، آی بیکلاه» به جامعۀ باربد میرفتم و تا دیر وقت بیرون از
خانه بودم. آن شب هم نیمههای شب به خانه رسیدم.
بچهها در حیاط خانه خواب بودند. با صدای در بیدار
شدند و در جایشان نشستند، به آنها گفتم بچّهها خوب
نگاه کنید، یک سورپریز برایتان دارم. بچهها با هیجان
نگاهم کردند و من یکدفعه کلاهم را از سر برداشتم.
(می خندد) دختر بزرگم تا سر تراشیدۀ من را دید،
جیغی کشید و همسرم به صورتش زد که چرا اینطوری شدی، چرا به ما نگفتی؟
از «هزار دستان» بگویید، از مرحوم «علی حاتمی».
مرد بسیار خوبی بود. دست و دل باز و متفکر. از معدود کارگردانهایی بود که دیالوگهایش را سر صحنه آماده
میکرد. یکی از بزرگترین کارهایی که یک کارگردان
میتواند بکند، همین است که دیالوگهایش را فیالبداهه
و سر صحنه بنویسد و به بازیگران تحویل دهد.
برای بازیگرها مشکل نبود؟
در کارهای حاتمی، همیشه، همه حرفهای بودند، مگر
کسی که سیاهی لشکر بود.
شما قطعاً از هزار دستان هم خاطرهای دارید.
صحنهای بود که من باید پای آب زرشک فروشی
میایستادم و آب زرشک میخوردم. حاتمی فقط تا
این حد به من گفته بود. از ادامۀ کار اطلاعی نداشتم.
همینطور که مشغول خوردن آب زرشک بودم، ناگهان
کسی محکم به شانهام زد.
من هول شدم و طوری لیوان را پرت کردم که تمام
آب زرشک روی کت و شلوار سفید آقای رشیدی
ریخت و با تعجب گفت:«چرا اینجوری کردی؟» و من گفتم:«من اصلاً نمیدانستم قراره شما بزنید روی شانۀ
من!». همه خندیدند و بازی دوباره تکرار شد. در هر
حال در آن صحنه قرار بود آقای رشیدی از من بپرسد
که آقای «گرجی» کجاست و من آدرس اتوشویی را به
او بدهم. صحنۀ اتو شویی هم خیلی جالب بود.
ماجرای آن صحنه را هم برایمان بگویید؟
بله، در آن صحنه رشیدی وارد اتوشویی میشود که
گرجی را بیخیال میبیند و خیلی عصبانی میشود. سر
او را میگیرد و به نزدیک دستگاه پرس لباس (دستگاه اتو) میبرد. دستگاه را خاموش کرده بودند و قرار بود صدای فِش فِش آن را هم صداگذاری کنند. اما همینکه رشیدی سر گرجی را روی دستگاه میگذارد فریاد خدا بیامرز -گرجی- بلند میشود که «داغه، داغه». نگو دستگاه را تازه خاموش کردهاند و هنوز داغ است.
از فرزندان خود بگویید. آیا هیچکدام در این هنر
فعال هستند؟
خیر! «ناهید» و «نسرین» دخترانم ازدواج کردهاند و
خدا را شکر خوشبخت هستند، پسرم مهندس متالوژی است و خدا را شکر زندگی خوبی دارد. هیچکدام از نوههایم هم در این وادی نیستند.
ارتباط شما با نوههای نوجوانتان چگونه است؟
عاشق هم هستیم. خدا را شکر خانوادۀ خوبی دارم. خصوصاً همسرم، زنی متدین و بسیار خوب است و برای من بسیار زحمت کشیده است.
[[page 7]]
انتهای پیام /*