III...
فروردین پارسا
سوفسطائیان و تعلیم راههای
ذلّه کردن فلاسفه به مردم
بعد از دوران اتمیان و به خصوص با انفجاری که در مغز دو چهرۀ معروف اتمی رخ داد، تا
مدت زیادی کسی سراغ فلسفه و فلسفیدن نمیرفت. به همین خاطر آقای فلسفه
هم معمولاً درسش را بعد از تقریر آراء اتمیان مدتی تعطیل کرد. درست
در همین دوران بعد از اتمیان و در زمانه قحطی فیلسوف در یونان،
گروهی در آتن، پایتخت یونانپیدا شدند که خود را
«سوفیست» یا «سوفسطایی» میخواندند. این کلمۀ
«سوفیست»، به یونانی معادل کلمۀ «دوستدار
دانایی» است؛ یعنی این آدمها، خود را دوستدار دانایی و خِرَد میدانستند. ما برای شرح
و تقریر داستان این سوفسطاییها، بخشهایی از مقالۀ آقای فلسفه را دربارۀ سوفسطاییان در این
شماره میآوریم. خودتان در مورد آنها قضاوت کنید.
بخشهایی از مقاله:
دزد... پدر سوخته... شارلاتان... دروغ زن... مردم فریب... اینها صفاتی است که میشود به واقع
به سوفسطاییان منسوب کرد. در واپسین روزهای پس از فرو افتادن چراغ اتمیان، سوفسطائیان
در یونان سر بر آوردند؛ دزدانی در قامت فیلسوف و غارتگرانی در قامت متفکر. سود جویانی که
حقیقت را قربانی منفعت میکردند و چراغ دانایی را پف میکردند و پدر سوختهها، ریششان
هم نمیسوخت! وا اسفا از تعالیم آنها که جوانان برومند یونان را گمراه میکردند. در کوچه و
بازار از جوانان پول میگرفتند تا به آنها روش مجادله و جرّ و بحث را بیاموزانند به نحوی که آنها
در بحث شکست نخورند. چه مردم فریبی و تعلیم هولناکی! گفتند «حس» وجود ندارد و اگر باشد
ساختۀ ذهن است. چه وحشتناک! اگر این حقیر در آن دوران توفیق معاش و حیات داشت،
چنان با چوب بر فرق «گورگیاس» و «پروتاگوراس» (رهبران سوفسطایی) میکوبید که بفهمند حسّ
درد چیست! دریغ که آن روز نبود و نتوانست مفهوم حس را به آن خود باختگان حقیقت زُد
ا
[[page 20]]
انتهای پیام /*