مجله نوجوان 128 صفحه 22

کد : 135030 | تاریخ : 22/06/1395

مریم شکرانی اطلاعیه با عرض سلام و تقدیم چند تا شاخه گل و شمع و بقیّۀ چیزهای رومانتیک دیگر. به اطلاع کلّیۀ فک و فامیل و آشنایان و دوستان و نیز همکاران بابایمان می‏رساند که از این به بعد وقتی می‏خواهید به ملاقات پدر ما بیایید که دست و پایش شکسته است سعی کنید حتماً کمپوت آناناس بیاورید و از آوردن کمپوت سیب خودداری اکید بفرمایید. آب میوه هم آب آلبالو و انگور و موز و از آن مخلوط‏های هفت میوه بیاورید و خدای نکرده آب پرتقال نیاورید. شیرینی هم از این شیرینیهای‏تر مانند نان خامه‏ای و خانوادۀ نان خامه‏ای فقط بیاورید میوه هم اگر آوردید یادتان باشد که سیب نیاورید. در عوض خیار و موز و آلبالو و هلو و انار زیادتر بیاورید. در مورد سایر خوراکی‏ها هم می‏توانید با بنده هماهنگ بفرمایید (بستنی و خشکبار و...) لطفاً الکی هم به آدم شک نکنید چون بابای ما هم عینهو ما اصلاً کمپوت سیب و آب پرتقال و شیرینی خشک و سیب دوست ندارد و در عوض عاشق کمپوت آناناس و آب میوه‏های مذکور و نان خامه‏ای و میوه‏های مذکور است. راستی ایشان پفک هم خیلی دوست دارند و یکبار به ما گفتند به شما بگوییم اشکال ندارد پفک هم بیاورید. در مورد لواشک و اسمارتیز هم نظری مساعد دارند. یک نوع پیراشکیهای مخصوص هم هست که نزدیک مدرسۀ ما (کشته و مردگان علم) بغل حسین آقا دوچرخه می‏فروشند، از آنها هم می‏توانید بیاورید. ساندویچ هات داگ هم دوست دارند ایشان‏ها... و یک چیزهای خوشمزۀ دیگر هست که... ببخشید پول آگهی‏مان زیاد می‏شود. حتماً قبل از آمدنتان یک زنگ به بنده بزنید تا در مورد خوراکی‏های مورد علاقۀ ایشان راهنمایی‏تان بفرمایم. ارادتمند؛ مَمَل خوش اشتها آگهی فوت اکنون چهل روز است که تو رفتی و مثل چی در غمت می‏سوزم. یادت می‏آید یک روزی دو پایی رفتی توی کاسۀ ماست و حال مامان را گرفتی؟ خدا بیامرزدت ولی خیلی هم شلخته بودی. ده بار بهت تذکّر دادیم که اگر کاری داری هر جا می‏رسی راحت راحت نباش، توالت برای همین چیزها اختراع شده است ولی کو گوش شنوا؟! قُلدر بازی هم که زیاد در می‏آوردی. نزدیک بود آن روز چشم بچّۀ همسایه را در بیاوری و بگذاری کف دستش، این بابای بیچاره و بدبخت ما کم آقای ناظم (خشونتیان) بهش گیر می‏دهد که باید خسارت و جریمه بدهد آن وقت تو هم قوز بالا قوز شده بودی؟! یکبار هم تا من بروم دست و صورتم را بشویم تو تا ته بشقاب ماکارونی‏ام را خوردی. یکبار هم... خودمانیم‏ها تو هم خیلی ما را اذیّت کردی. اصلاً به جهنم که مُردی! کاش زودتر مُرده بودی. خَطَرجان خروس عزیزم، خاک توی سرت کنند. شعور نداشتی که برای ما خاطرۀ خوب به جا بگذاری و گرنه الان با اینکه قبر و مَبر درست و حسابی هم نداری در چهلمین روز در گذشتت می‏آمدیم و یکی یک شاخه گل روی معدۀ اعضای خانوادۀ‏مان می‏گذاشتیم. برو گمشو همان بهتر که مُردی. ساسان خروس!

[[page 22]]

انتهای پیام /*