مجله نوجوان 136 صفحه 19

کد : 135207 | تاریخ : 22/06/1395

باز هم جمع شدند. بخش زنانه هنوز آقایون رو شام ندادن پس کی ­ای بابا شام آقایون هنوز لنگ ظهره رو می­دن خانوم برو کنار بذار ماهم فیلم بگیریم. خبر در شهر پیچید و همه مردم به خانه هیزم شکن رفتند. وهمه عزا گرفتند. به طرف خانه هیزم شکن دارم می­رم مگه دعوا نشده آتیش رو دارم میرم خاموش کنم دعوا ! هیزم شکن به خانه آمد و این صحنه را دید او هم گریه و شیون سر داد. وای، بچهام رو کشتم ... یک رهگذر که از شهر رد میشد وقتی جریان را فهمید گفت: من مشکل شما را حل میکنم به شرطی که ده تا گوسفند پلوار به من بدهید. نمی دونم چرا همه­اش فکر می­کنم یک خر داره دنبالم می­کنه . مردم هم بی نهایت خوشحال شدند و از بس خوشحال بودند پنجاه گوسفند پَلوار به او هدیه دادند و مرد رهگذر همچنان در دلش به آنها می­خندید.

[[page 19]]

انتهای پیام /*